بانو..
آن هنگام که تو خفتهایْ
من، هر شب
در بستر با تو آرمیدن ْ
پاورچینپاورچین ْ
به جایجای ِ بالینات
پرسه میزنم..
من، از عطر تنتْ بیهوش و
جنگل ِ مـُژههایتْ
در زمستان ِ خیالهای ِ نبافتهام، خوابْ..
آندم که
احساس ِ سر انگشتانامْ
در بغض ِ سکوت و تاریکیستْ،
با هر تار ِ بلنــد موی ِ تو
ترانهایْ عاشقانه ساز میکنم..
هنگامی که تو خوابی،
از همیشه بیشتر دوستت میدارم و
سر عادت همیشگیام،
با هر نفس ِ تو،
از رؤیای ِ داشتناتْ،
در چشمانم،
اشکْ حلقه میزند و
بیاختیار، چشمانت را میبوسم..
کودکانه تا صبح،
با دستانتْ، بازی میکنم و
هر انگشتم
بسان پیچکی میشود
که به دور انگشتانت میپیچد،
تا از فراز قلهی ِ رؤیایی که تو بر بلندایاش ایستادهایْ،
سقوط نکنم..
آنهنگام که
پلکهایت را با حالتی رازآلود میگشایی و
چشمانم به خدایی واقعی، مینگرند
وآی که من
در بستر ِ با تو زیستنْ
عاشقانه و جاودان ْ
صبح ِ یک روز ِ زیبا را
با احساسی نو ْ
آغاز میکنم و
تو تا همیشهْ در آغوش ِ أمن من،
لحظهی ِ ناب ِ آرامش را تجربه میکنی..
◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘
لای ِ گیسوی ِ سیاهت ْ
منْ به دنبال ِ چه میگردم ؟
و در دل، یک نظر بنگر، کـِه مشغول ِ نظربازیستْ یارا ؟
و کـِه از دورْ دلتنگ است حالا ؟
و تفسیرش به جرأت بس چه دشوار است انگاری ...
ور نه این کجبینیْ اندرْ یک نگاه ِ ساده در من اوج میگیرد ْ
که شاید سخت باشد، نیمهی ِ گمگشتهام را دوستتر دارمْ در این پیکار..!
▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄ سُهیل ▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄
قصّهی نغز تو از غصّه تهیست..
باز هم قصّه بگو!
تا به آرامش دل، سر به دامان تو بگذارم و در خواب شوم..
○ یــادگـــاری اُستـــاد:
با مژگانت قایقی خواهم ساخت...
به وسعت دو رنگین کمان...
بر قامت نگاه ارغوانی ات...
من به مهمانی ی آفتاب می روَم!...
***
پژواره
*************************************************
○ پیوست:
Peggy Zina - Mazi Sou
↓ ↓ ↓ ↓ ↓ ↓ ↓ ↓ ↓ ↓ ↓ ↓
http://majiddownload.com/up1/12478/1436481882.mp3
نمیدونم چجوری حسمو توصیف کنم از این پست؟
چطور انقد خوب حستو میگی؟
سلام.. روزتون بخیــــر..
همینطوری که گفتی ، حسّ ـتو بیان کردی دیگه..
همین کافیــــــه.. میســـــــی
خدایااااااااااا
بدجور دلم گرفته.....
میشه با هم قدم بزنیم؟
سیگارش با من...بارانش با تو...
سلام و وقت بخیـــــــر..
•ممنونــــــــــــــم از حضورت بـانــــــــو ...
خیلی باحال بود سهیل عشق کردم واقعا که شاعر معاصری تو
سلام و روزتون خوش..
تشکر از لطفتان عزیـز..
زیبا بود مث همیشه
:)))
ممنونم داداش شروین خوبم..
سلام دوست گرامی
لای ِ گیسوی ِ سیاهت ْ
منْ به دنبال ِ چه میگردم خیلی زیبا بود
سلام و عرض ارادت خدمت بـانـــوی محترم..
از " بیان نظرتون و نوع نگاهتون بخصوص به اون •پی نوشت..• فوق العاده ممنونم..
زنده باشید و پایدار..
الهی، دوستانمان را سلامت بدار..
عالی بود.لایک داشت.
به نبودن ها زود عادت کن و به بودن ها دیر،آدم ها نبودن را بهتر بلدند.
تشکـر فراوان از شما بانو..
ممنونم از حضورتان..
این پستت محشر بود سهیل
خیلی به دلم نشست
ازون متن هایی بود که چند بار میخونمش وآخر هر بیت میگم آخــــــــــــــــــــی چه قشـــــــــــنگ
• واییییییییی..
میسیی شادی جوونم م م م ...
خیلی ممنونم از انرژی ـه حرف های زیبات..
کــــــاشــــ
از بـیـن ایـن هـمـهـ آدم هــایـی کـهـ
... " پـیــشـم " هـسـتـند
یـکـی
" پـــشـــتــــــم " بـود ...!
• ..
سلام خوب هستنی ازت میخواهم تو جشن تولد دوستم شرکت کنی با این کارتان خوشحالش میکنی تولدش 25 اذر میخواهم روز تولدش این وبلاگ بهش کادو بدهم میخواهم تااون موقع دوستان عزیز بیان بهش تبریک بگین با تشکر از شما
سلام مرد جوان ....امیدوارم حالتون خوب باشه .
راستش الان دچار چندگانگی از درونم نسبت به متنتون ... نه اینکه بد باشه ها ،نه ..اتفاقا عالی بود مثل همیشه اقا سهیل فقط یه حسی بهم داد که نمیدونم چیه ...همین !!!!
این قسمتو دوست داشتم که گفته بودید ::
"نیمهی ِ گمگشتهام را دوستتر دارمْ در این پیکار..!
"
جالب توصیف شده بود این دوست تر میدارمش !!!
و امااااااا من بی اندازه شنونده اهنگهای یونانی هستم و این اهنگی که گذاشته بودید خیلی زیاد لذت بخش بود ... مرسی ازتون
ارزو میکنم همیشه خندان باشید و در بین گیسوی سیاهش به دنبال چیزی بگردید !!!
بدرود
سلام و عرض ادب..
ممنونم از تشریف فرمایی شما، بانوی محترم و عزیز..
نوشته های زیبایتان را "با جان دل" -نم نم چون بارش بارانی به هنگام آفتاب- خواندم..
ممنونم از شما
من نمی دانم ،
و همین درد مرا سخت می آزارد
که چرا انسان
این دانا ، این پیغمبر
در تکاپوهایش ،
چیزی از معجزه آن سوتر!
ره نبردست به اعجاز محبت
چه دلیلی دارد؟
چه دلیلی دارد ، که هنوز
مهربانی را نشناخته است
و نمی داند در یک لبخند
چه شگفتی هایی پنهان است!
و نمی دانم ، که چرا انسان ، تا این حد
با خوبی بیگانه ست
و همین درد مرا سخت می آزارد.
اقا سهیل درباره شعر پنجره که نوشته بودید خیلی برام جالب بود و زیبا من خیلی خوشم اومد ازش ...مرسی ازتون ...
خواستم بگم میتونم اون شعر رو تایید کنم به عنوان نظراتم ؟
چون به نظرمن خیلی خوب بود و اگه میخواید خودتون توی وبتون ازش استفاده کنید به عنوان یه متن پیش من میمونه و تایید نظرش نمیکنم !
امیدوارم همیشه پیروز باشید
خواهش میکنم بانو..
اصلاً ایرادی نداره ؛ چون قبلاً "در جایی مهم، ثبت شده با اسمم"..
• دریچه ی بینش ات را همیشه آرام باز میکنی رو به سوی من..
به همین دلیل،
طعم حرفهایت
از همه کس، همه یعنی "هر که میشناسم و هرکه میشناسی-
بیشتر به جان دلم
می نشیند بانو..
صبر کن آدم برفی...
تو تازه متولد شده ای برای تمام شدن زود است...
خوش به حالت! کسی هسـت تو را با محبت گـرم کند،
تو را در حضورش ذوب کند...
من اما ذوب می شوم، نه از گرمایی، نه با محبت...
فقط از سرمای آدمیان...
پا به پایم که نیامدی
دست در دستم که نگذاشتی
سر به سرم هم نگذار که قولش را به بیابان داده ام …
نجره را به پهنای جهان می گشایم:
جاده تهی است. درخت گرانبار شب است.
نمی لرزد ، آب از رفتن خسته است : تو نیستی ، نوسان نیست
تو نیستی ، و تپیدن گردابی است
تو نیستی ، و غریو رودها گویا نیست ، و دره ها ناخواناست
می آیی : شب از چهره ها بر می خیزد ، راز از هستی می پرد
می روی : چمن تاریک می شود ، جوشش چشمه می کشند
چشمانت را می بندی : ابهام به علف می پیچد
سیمای تو می وزد ، و آب بیدار می شود
می گذری ، و آیینه نفس می کشد
جاده تهی است. تو باز نخواهی گشت ، و چشم به راه تو نیست
پگاه ، دروگران از جاده ی روبرو سر می رسند: رسیدگی خوشه هایم را به رویا دیده اند.
سلاااااااااااااااااااام
خوبی؟
خیلی قشنگ بود
بعد بانو بیدار نمیشه اینهمه کار میکنی؟
ببخشید مزاح بود
خداییش قشنگ بود
افتخار دادم و نظر دادم
• کمی شانه های حرفهایت را "فروتنانه" پایین تر بیــاور..
تا
• دماغت، سایه ی سرد قدمهای مرا "آسان" نشانه نرود..
شاید.. مزاح گذرایی بود -همچو نسیمی در دل باد مخفی!- امّا، تن زخم خورده ام، درد گرفت..
و علیک سلام..
شبانه هایم را به تو تقدیم میکنم
به تو ای ماه زیبای من...
به تویی که تمام ستاره ها را
با زیبایی خود جمع میکنی
به تویی که دنیای منی...
به تویی که رویای منی...
در دوست داشتنت غرق میشوم
ای همیشگی ترینم...
+ نظر جدی من برای این پست
قشنگ نیست ولی حرف دله بدون مخاطبی خاص
• تحسین برانگیــــز نوشتی..
مچکرم لطف داری به قلم شما که نمیرسه
• سپاس بانو..
لطفتان جاوید و قلمتان سبز، بر پیــِـه ی چیــل چروک پوست تن یخ زده ی کاغذ..!
◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘
• قاصد روزهای آینده •
” هنوز هم ، زیباییها در مُشت همان قاصدکیست که از تو میخواهم تا روزی به سویم فوتش کنی.. “
سُهیل
◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘
اهل کاشانم. روزگارم بد نیست. تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.
مادری دارم، بهتر از برگ درخت.
دوستانی، بهتر از آب روان. و خدایی که در این نزدیکی است: لای این شب بوها، پای آن کاج بلند. روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.
من مسلمانم. قبله ام یک گل سرخ. جانمازم چشمه، مهرم نور. دشت سجاده ی من. من وضو با تپش پنجره ها می گیرم. در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف. سنگ از پشت نمازم پیداست: همه ذرات نمازم متبلور شده است. من نمازم را وقتی می خوانم که اذانش را باد، گفته باشد سر گلدسته ی سرو. من نمازم را، پی تکبیرة الاحرام علف می خوانم، پی قد قامت موج. کعبه ام بر لب آب کعبه ام زیر اقاقی هاست. کعبه ام مثل نسیم، می رود باغ به باغ، می رود شهر به شهر. حجر الاسود من روشنی باغچه است.
اهل کاشانم پیشه ام نقاشی است:
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ، می فروشم به شما تا به آواز شقایق که در آن زندانی است دل تنهایی تان تازه شود. چه خیالی، چه خیالی، . . . می دانم پرده ام بی جان است. خوب می دانم، حوض نقاشی من بی ماهی است.
اهل کاشانم. نسبم شاید برسد به گیاهی در هند، به سفالینه ای از خاک سیلک. نسبم شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد. پدرم پشت دوبار آمدن چلچله ها، پشت دو برف، پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی، پدرم پشت زمان ها مرده است.
پدرم وقتی مرد، آسمان آبی بود، مادرم بی خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد. پدرم وقتی مرد، پاسبان ها همه شاعر بودند. مرد بقال ازمن پرسید:
چند من خربزه می خواهی ؟ من ازاو پرسیدم:
دل خوش سیری چند ؟
پدرم نقاشی می کرد. تار هم می ساخت، تار هم می زد. خط خوبی هم داشت.
باغ ما در طرف سایه ی دانایی بود. باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه، باغ ما نقطه ی برخورد نگاه و قفس و آینه بود. باغ ما شاید، قوسی از دایره ی سبز سعادت بود. میوه ی کال خدا را آن روز، می جویدم در خواب. آب بی فلسفه می خوردم. توت بی دانش می چیدم. تا اناری ترکی بر می داشت، دست فواره ی خواهش می شد.
تا چلویی می خواند، سینه از ذوق شنیدن می سوخت.
گاه تنهایی، صورتش را به پس پنجره می چسبانید. شوق می آمد، دست در گردن حس می انداخت. فکر، بازی می کرد زندگی چیزی بود، مثل یک بارش عید، یک چنار پر سار. زندگی در آن وقت، صفی از نور و عروسک بود. یک بغل آزادی بود. زندگی در آن وقت، حوض موسیقی بود.
طفل پاورچین پاورچین، دور شد کم کم در کوچه ی سنجاقکها. بار خود را بستم، رفتم از شهر خیالات سبک بیرون دلم از غربت سنجاقک پر. من به مهمانی دنیا رفتم: من به دشت اندوه، من به باغ عرفان، من به ایوان چراغانی دانش رفتم. رفتم از پله ی مذهب بالا. تا ته کوچه ی شک، تا هوای خنک استغنا، تا شب خیس محبت رفتم. من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق.
رفتم، رفتم تا زن، تا چراغ لذت، تا سکوت خواهش، تا صدای پر تنهایی. چیزها دیدم در روی زمین: کودکی دیدم. ماه را بو می کرد. قفسی بی در دیدم که در آن، روشنی پرپر می زد. نردبانی که از آن، عشق می رفت به بام ملکوت. من زنی را دیدم، نور در هاون می کوبید. ظهر در سفره ی آنان نان بود، سبزی بود، دوری شبنم بود، کاسه ی داغ محبت بود. من گدایی دیدم، در به درمی رفت آواز چکاوک می خواست و سپوری که به یک پوسته ی خربزه می برد نماز بره ای را دیدم، بادبادک می خورد. من الاغی دیدم، یونجه را می فهمید. در چرا گاه نصیحت گاوی دیدم سیر. شاعری دیدم هنگام خطاب، به گل سوسن می گفت: شما من کتابی دیدم، واژه هایش همه از جنس بلور. کاغذی دیدم، از جنس بهار. موزه ای دیدم، دور از سبزه، مسجدی دور از آب. سر بالین فقیهی نومید، کوزه ای دیدم لبریز سؤال. قاطری دیدم بارش انشا اشتری دیدم بارش سبد خالی پند و امثال. عارفی دیدم بارش تنناها یاهو.
من قطاری دیدم، روشنایی می برد. من قطاری دیدم، فقه می برد و چه سنگین می رفت. من قطاری دیدم، که سیاست می برد ( و چه خالی می رفت) من قطاری دیدم، تخم نیلوفر و آواز قناری می برد. و هواپیمایی، که در آن اوج هزاران پایی خاک از شیشه ی آن پیدا بود: کاکل پوپک، خالهای پر پروانه، عکس غوکی در حوض و عبور مگس از کوچه ی تنهایی. خواهش روشن یک گنجشک، وقتی از روی چناری به زمین می آید. و بلوغ خورشید. و هم آغوشی زیبای عروسک با صبح. پله هایی که به گلخانه ی شهوت می رفت. پله هایی که به سردابه ی الکل می رفت. پله هایی که به بام اشراق پله هایی به سکوی تجلی می رفت.
مادرم آن پایین استکان ها را در خاطره ی شط می شست. شهر پیدا بود: رویش هندسی سیمان، آهن، سنگ. سقف بی کفتر صدها اتوبوس. گل فروشی گلهایش را می کرد حراج. در میان دو درخت گل یاس، شاعری تابی می بست. پسری سنگ به دیوار دبستان می زد. کودکی هسته ی زردآلو را، روی سجاده ی بیرنگ پدر تف می کرد. و بزی از ? خزر ? نقشه ی جغرافی، آب می خورد. بند رختی پیدا بود: سینه بندی بی تاب. چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب، اسب در حسرت خوابیدن گاری چی، مرد گاری چی در حسرت مرگ. عشق پیدا بود، موج پیدا بود. برف پیدا بود، دوستی پیدا بود. کلمه پیدا بود. آب پیدا بود، عکس اشیا در آب. سایه گاه خنک یاخته ها در تف خون. سمت مرطوب حیات. شرق اندوه نهاد بشری.
فصل ول گردی در کوچه ی زن. بوی تنهایی در کوچه ی فصل. دست تابستان یک بادبزن پیدا بود. سفر دانه به گل. سفر پیچک این خانه به آن خانه. سفر ماه به حوض. فوران گل حسرت از خاک. ریزش تاک جوان از دیوار. بارش شبنم روی پل خواب. پرش شادی از خندق مرگ. گذر حادثه از پشت کلام. جنگ یک روزنه با خواهش نور. جنگ یک پله با پای بلند خورشید. جنگ تنهایی با یک آواز. جنگ زیبای گلابی ها با خالی یک زنبیل. جنگ خونین انار و دندان. جنگ نازی ها با ساقه ی ناز. جنگ طوطی و فصاحت با هم. جنگ پیشانی با سردی مهر. حمله ی کاشی مسجد به سجود. حمله ی باد به معراج حباب صابون. حمله ی لشگر پروانه به برنامه ی دفع آفات. حمله ی دسته ی سنجاقک، به صف کارگر لوله کشی. حمله ی هنگ سیاه قلم نی به حروف سربی.
حمله ی واژه به فک شاعر. فتح یک قرن به دست یک شعر. فتح یک باغ به دست یک سار. فتح یک کوچه به دست دو سلام. فتح یک شهر به دست سه چهار اسب سوار چوبی. فتح یک عید به دست دو عروسک، یک توپ. قتل یک جغجغه روی تشک بعد از ظهر. قتل یک قصه سر کوچه ی خواب. قتل یک غصه به دستور سرود. قتل مهتاب به فرمان نئون. قتل یک بید به دست دولت. قتل یک شاعر افسرده به دست گل یخ. همه ی روی زمین پیدا بود: نظم در کوچه ی یونان می رفت. جغد در باغ معلق می خواند. باد در گردنه ی خیبر، بافه ای از خس تاریخ به خاور می راند. روی دریاچه ی آرام نگین، قایقی گل می برد. در بنارس سر هر کوچه چراغی ابدی روشن بود. مردمان را دیدم. شهرها را دیدم. دشت ها را، کوه ها را دیدم.
آب را دیدم، خاک را دیدم. نور و ظلمت را دیدم. و گیاهان را در نور، و گیاهان را درظلمت دیدم. جانور را در نور، جانور را در ظلمت دیدم. و بشر را در نور، و بشر را در ظلمت دیدم. اهل کاشانم، اما شهرمن کاشان نیست. شهر من گم شده است. من با تاب، من با تب خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام. من در این خانه به گم نامی نمناک علف نزدیکم. من صدای نفس باغچه را می شنوم و صدای ظلمت را، وقتی از برگی می ریزد. و صدای، سرفه ی روشنی از پشت درخت، عطسه ی آب از هر رخنه ی سنگ، چکچک چلچله از سقف بهار. و صدای صاف، باز و بسته شدن پنجره ی تنهایی. و صدای پاک، پوست انداختن مبهم عشق، متراکم شدن ذوق پریدن در بال و ترک خوردن خودداری روح.
من صدای قدم خواهش را می شنوم و صدای، پای قانونی خون را در رگ. ضربان سحر چاه کبوترها، تپش قلب شب آدینه، جریان گل میخک در فکر، شیهه ی پاک حقیقت از دور. من صدای وزش ماده را می شنوم من صدای، کفش ایمان را در کوچه ی شوق. و صدای باران را، روی پلک تر عشق، روی موسیقی غمناک بلوغ، روی آواز انارستان ها. و صدای متلاشی شدن شیشه ی شادی در شب، پاره پاره شدن کاغذ زیبایی، پرو خالی شدن کاسه ی غربت از باد. من به آغاز زمین نزدیکم. نبض گل ها را می گیرم. آشنا هستم با، سرنوشت تر آب، عادت سبز درخت. روح من در جهت تازه ی اشیا جاری است. روح من کم سال است. روح من گاهی از شوق، سرفه اش میگیرد. روح من بیکار است: قطره های باران را، درز آجرها را، می شمارد.
روح من گاهی، مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد. من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن. من ندیدم بیدی، سایه اش را بفروشد به زمین. رایگان می بخشد، نارون شاخه ی خود را به کلاغ. هر کجا برگی هست، شوق من می شکفد. بوته ی خشخاشی، شست و شو داده مرا در سیلان بودن. مثل بال حشره وزن سحر را می دانم. مثل یک گلدان، می دهم گوش به موسیقی روییدن. مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن دارم. مثل یک میکده در مرز کسالت هستم. مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کشش های بلند ابدی. تا بخواهی خورشید، تا بخواهی پیوند، تا بخواهی تکثیر. من به سیبی خوشنودم و به بوییدن یک بوته ی بابونه. من به یک آینه، یک بستگی پاک قناعت دارم. من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد.
و نمی خندم اگر فلسفه ای، ماه را نصف کند. من صدای پر بلدرچین را، می شناسم، رنگ های شکم هوبره را، اثر پای بز کوهی را. خوب می دانم ریواس کجا می روید، سار کی می آید، کبک کی می خواند، باز کی می میرد، ماه در خواب بیابان چیست، مرگ در ساقه ی خواهش و تمشک لذت، زیر دندان هم آغوشی. زندگی رسم خوشایندی است. زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ، پرشی دارد اندازه ی عشق. زندگی چیزی نیست، که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود. زندگی جذبه ی دستی است که می چیند. زندگی نوبر انجیر سیاه، در دهان گس تابستان است.
زندگی، بعد درخت است به چشم حشره. زندگی تجربه ی شب پره در تاریکی است. زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد. زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد. زندگی دیدن یک باغچه از شیشه ی مسدود هواپیماست. خبر رفتن موشک به فضا، لمس تنهایی ماه، فکر بوییدن گل در کره ای دیگر. زندگی شستن یک بشقاب است. زندگی یافتن سکه ی دهشاهی در جوی خیابان است. زندگی مجذور آینه است.
زندگی گل به توان ابدیت، زندگی ضرب زمین د رضربان دل ما، زندگی هندسه ی ساده و یکسان نفس هاست. هر کجا هستم، باشم، آسمان مال من است. پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است. چه اهمیت دارد گاه اگر می رویند قارچ های غربت ؟ من نمی دانم که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست. و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست. گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد. چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید. واژه ها را باید شست.
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد چترها را باید بست، زیر باران باید رفت. فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد. با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت. دوست را، زیر باران باید دید. عشق را، زیر باران باید جست. زیر باران باید با زن خوابید. زیر باران باید بازی کرد. زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد. نیلوفر کاشت. زندگی تر شدن پی درپی، زندگی آب تنی کردن در حوضچه ی اکنون است. رخت ها را بکنیم: آب در یک قدمی است. روشنی را بچشیم. شب یک دهکده را وزن کنیم، خواب یک آهو را. گرمی لانه لک لک را ادراک کنیم. روی قانون چمن پا نگذاریم در موستان گره ذایقه را باز کنیم. و دهان را بگشاییم اگر ماه درآمد. و نگوییم که شب چیز بدی است.
و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ. و بیاریم سبد ببریم این همه سرخ، این همه سبز. صبح ها نان و پنیرک بخوریم. و بکاریم نهالی سر هرپیچ کلام. و بپاشیم میان دو هجا تخم سکوت. و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی آید و کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست و کتابی که در آن یاخته ها بی بعدند. و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد. و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون. و بدانیم اگر کرم نبود، زندگی چیزی کم داشت. و اگر خنج نبود، لطمه می خورد به قانون درخت. و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی می گشت. و بدانیم اگر نور نبود، منطق زنده ی پرواز دگرگون می شد. و بدانیم که پیش از مرجان، خلائی بود در اندیشه ی دریاها. و نپرسیم کجاییم، بو کنیم اطلسی تازه ی بیمارستان را.
و نپرسیم که فواره ی اقبال کجاست. و نپرسیم که پدرها ی پدرها چه نسیمی. چه شبی داشته اند. پشت سرنیست فضایی زنده. پشت سر مرغ نمی خواند. پشت سر باد نمی آید. پشت سرپنجره ی سبز صنوبر بسته است. پشت سرروی همه فرفره ها خاک نشسته است. پشت سرخستگی تاریخ است. پشت سرخاطره ی موج به ساحل صدف سرد سکون می ریزد. لب دریا برویم، تور در آب بیندازیم و بگیریم طراوت را از آب. ریگی از روی زمین برداریم وزن بودن را احساس کنیم. بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم ( دیده ام گاهی در تب، ماه می آید پایین، می رسد دست به سقف ملکوت. دیده ام، سهره بهتر می خواند. گاه زخمی که به پا داشته ام زیر و بم های زمین را به من آموخته است. گاه در بستر بیماری من، حجم گل چند برابرشده است.
و فزون تر شده است، قطر نارنج، شعاع فانوس) و نترسیم از مرگ ( مرگ پایان کبوتر نیست. مرگ وارونه ی یک زنجره نیست. مرگ در ذهن اقاقی جاری است. مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد. مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید. مرگ با خوشه ی انگور می آید به دهان. مرگ در حنجره ی سرخ ـ گلو می خواند. مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است. مرگ گاهی ریحان می چیند. مرگ گاهی ودکا می نوشد. گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد. و همه می دانیم ریه های لذت، پراکسیژن مرگ است) در نبندیم به روی سخن زنده ی تقدیر که از پشت چپرهای صدا می شنویم. پرده را برداریم: بگذاریم که احساس هوایی بخورد. بگذاریم بلوغ، زیر هر بوته که می خواهد بیتوته کند. بگذاریم غریزه پی بازی برود
کفش ها را بکند، و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد. بگذاریم که تنهایی آواز بخواند. چیز بنویسد. به خیابان برود. ساده باشیم. ساده باشیم چه در باجه ی یک بانک چه در زیر درخت. کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ، کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم. پشت دانایی اردو بزنیم. دست در جذبه ی یک برگ بشوییم و سر خوان برویم. صبح ها وقتی خورشید، در می آید متولد بشویم. هیجان ها را پرواز دهیم. روی ادراک فضا، رنگ، صدا، پنجره گل نم بزنیم. آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی. ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم. بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم. نام را باز ستانیم از ابر، ازچنار، از پشه، از تابستان. روی پای تر باران به بلندی محبت برویم. در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم. کار ما شاید این است که میان گل نیلوفر و قرن پی آواز حقیقت بدویم
صدای پای آب
سهراب سپهری
من به سیبی خشنودم
و به بوییدن یک بوته ی بابونه
من به یک آیینه یک بستگی پاک قناعت دارم
من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد
و نمی خندم اگر فلسفه ای ماه را نصف کند
من صدای پر بلدرچین را می شناسم
ماه در خواب بیابان چیست؟
↑
مرا می خواستی تا از سر ناز /
ببینی پیش پایت زاریم را /
بخوانی هر زمان در دفتر من /
غم شب تا سحر بیداریم را /
مرا می خواستی اما چه حاصل /
برایت هر چه کردم باز کم بود /
مرا روزی رها کردی در این شهر /
که این قطره دل، دریای غم بود!
چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه هاییم و به عبورشان می خندیم
چه آسان لحظه ها را به کام هم تلخ می کنیم
و چه ارزان به اخمی می فروشیم لذت با هم بودن را
چه زود دیر می شود و نمی دانیم که فردا می آید و شاید نباشیم !
.
« مگر می شود دلتنگ نبود و چیزی نوشت! »
ممنون از بابت شعرها
ممنونم از حضور مهربانت..
ممنونم سهیل جان از دعای قشنگو دلنشینت
سلامت باشی بانو..
عشق زندگی میبخشد
زندگی رنج به همراه دارد
رنج دل شوره می آفریند
دلشوره جرأت میبخشد
جرأت اعتماد به همراه دارد
اعتماد اسیر می آفریند
اسیر زندگی می بخشد
زندگی عشق می آفریند
بسیار زیبا..
ممنونم از حضورتان بانو هنگامه..
زندگی گل به توان ابدیت، زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما، زندگی هندسه ی ساده و یکسان نفس هاست. هر کجا هستم، باشم، آسمان مال من است. پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است.
من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقیست
آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش
(مشیری)[گل]
سلام پست جدید گذاشتم
سلام..
افتخاردادید با حضوتون خانومی..
چشم، مهمان لحظه هایتان خواهم بود..
سلام داداش!
عالی بود!
من که خوشم اومد!
ممنونم ماری جان..
خوشحالم، دوست داشتی عزیز
زیر باران قدم میزنم و فکر میکنم تا شاید فرق اشک و آب دیگر معلوم نباشد!
سلام ...
نتونستم همه مطالبو بخونم اما هموناییم که خوندم واقعا به دلم نشست
این آهنگ وب فوق العادست...یعنی محشر
میشه لینک دانلودشو بذارین لطفا؟
سلام..
خیلی باعث افتخارم بود حضور گرم و توجهتون به اشعارم..
درباره عالی بودن ترانه وبلاگم، "ممنونم از مریم خانومی" وبلاگ MARYAM-MOOZIK.BLOGSKY.COM
و ممنونم از "ماری خانومی"
لینک دانلود:
http://s4.picofile.com/file/7998657090/Hani_Niroo_Shab_Bood_Byaban_Bood.mp3.htm
شبی از شبها تو به من گفتی که شب باش !
من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم بود ،
به امیدی که تو فانوس شب من باشی . . .
شبی..؟
و شبی که گلها، تا صبح خیس از
شبنم نشسته به رویشان
که همچون نقابی از مِه ،
تو را فریفت..
چرا از آئینه ها، نپرسیدی،
که بود تا سحر،
میگریست انگاری.. ؟
در این دنیای وارونه
ببین قلبم چه داغونه
ببین تنها بدون تو
دل من تا ابد خونه
+ سیلام
عرض ادب
خوبی؟
سلام..
بله ممنونم..
امیدوارم حال شما هم خوب باشه و "از دست روزگار بد" خیلی دلگیر نباشین.. ( هوای ابری و گرفته ی این شهر، فقط تصویر تنهایی را ، بهتر از هر طرحی ، نمایان میکند ..! )
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﯽ …
ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻓﺖ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﮕﻪ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻧﺒﻮﺩﻡ ؟
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺁﺩﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻋﺸﻘﺶ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ﺑﮕﺬﺭﻩ !!!!
من زاده تنهاییم
تنها، برخی تن ها، از تنه های دو تن تنها، تنها ماندند..!!
در تنهایی زاده شده ایم و در تنهایی خواهیم مرد...
اینست رسم روزگار
تنهایی مرا هیچ تسکینی نیست
حتی اگر تک تک ستارگان نیز به زمین بیایند
باز هم در میانشان تنهایم...
تنهای تنها...
در میان تمامی آدمها
تنهاییم را دوست دارم
چون تنها همدم لجظه های من است...
از من مپرس غمت چیست...
غم را با وجود تنهایی به جان خریده ام
به به
سلام
بابت لینک دانلود یک دنیا ممنون :)
سلام و سپاس..
▒▒▒▒▒▒▒██▒▒▒▒███▒▒▒▒██
▒▒▒▒▒▒█▓▓█▒██▓▓▓██▒█▓▓█
▒▒▒▒▒█▓▒▒▓█▓▓▓▓▓▓▓█▓▒▒▓█
▒▒▒▒▒█▓▒▒▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▒▒▓█
▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒▒█▓▓█▓▓▓▓▓▓█▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒▒█▓▓██▓▓▓▓▓██▓▓█
▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▒▒█▓█▒▒▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒█▓▓▒▒▓▒▒███▒▒▓▒▒▓▓█
▒▒▒▒▒█▓▓▒▒▓▒▒▒█▒▒▒▓▒▒▓▓█
▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▓▓▒▒▒▒▒▓▓▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▓▓███▓▓▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▒▒▒▒▒▒▒▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▒▒▒▒▒▒▒▒▒▓▓▓▓█
▒▒▒▒█▓▓▓█▓▒▒▒▒▒▒▒▒▒▓█▓▓▓█
▒▒██▓▓▓█▓▒▒▒██▒██▒▒▒▓█▓▓▓██
▒█▓▓▓▓█▓▓▒▒█▓▓█▓▓█▒▒▓▓█▓▓▓▓█
█▓██▓▓█▓▒▒▒█▓▓▓▓▓█▒▒▒▓█▓▓██▓█
█▓▓▓▓█▓▓▒▒▒▒█▓▓▓█▒▒▒▒▓▓█▓▓▓▓█
▒█▓▓▓█▓▓▒▒▒▒▒█▓█▒▒▒▒▒▓▓█▓▓▓█
▒▒████▓▓▒▒▒▒▒▒█▒▒▒▒▒▒▓▓████
▒▒▒▒▒█▓▓▓▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▒▒▒▒▒▒▒▒▒▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▒▒▒▒▒▒▒▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▓█▓█▓▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒▒▒▒█▓▓▓▓▓█▓▓▓▓▓█
▒▒▒▒▒████▓▓▓▓▓█▓▓▓▓▓████
▒▒▒▒█▓▓▓▓▓▓▓▓▓█▓▓▓▓▓▓▓▓▓█
▒▒▒▒█▓▓▓▓▓▓▓▓█▒█▓▓▓▓▓▓▓▓█
اون کادر قهوه ای رو نخونده بودم !
براوو داری
:)))
ممنــــــــــــون..
تو هر صبح قراراست
لحظه ای چند سخر خیز شوی
تا به من که خفته ام در بالینت
آنقدر بنگری
که راز چشمانم را
بر صورت ماه تو و
آن لبخند شرف باز کنم
و من آن دم
رویاهای را کنار میزنم
و آغوش واقع تو را
که مامن من است
جهانم میکنم
• بسیار زیبا و ○با تأکید بر این نکته: "متن، قوی+پُراحساس+پُر مغز و روان○ لذت بردم از خواندنش..
تبریک به قریحه ی خدادادی ات
بالاخره آمدی؟!؟
تو را میگویم باران...
روزهای زیادی است که در انتظارت به سر میبرم.
شاید کمی از غمهایم را با خود ببری...
• سلام..
بسیار زیبا.. ممنونم از حضورتان
{گل}
دلم آرامش میخواهد
آرامشی کودکانه...
دلم میخواهد در این وادی
که تمامی آدمیانش قصد دریدن دارند
جایی بروم تنهای تنهای
بدون هیچ موجود زنده ای
من باشم و صدای آب
من باشم و صدای باد
من باشم و آرامشی ناب...
روزتون بخیر..
بسیار زیبا بود، این متن آرام و ...
سلام داداش بامعرفت!
کلأماروفراموش کردیا!
سلام..
امیدوارم خوب باشی آجی ماری خانوم
چه جالب شعرت با اون ترانه ای که گفتی دلچسب تر شد...!
• مرسی از حضورتون مریم خانومی..
یا بسم الله!!!!!!!!!!!!
ببینم الان دقیقا میدونی کی ایران و آمریکا هم صلح میکنن؟؟؟؟
داداش قربونت تو که دستت تو کاره میتونی بگی من کی شوهر میکنم؟؟؟؟؟؟خوشتیپ هست طرف یا نه؟؟؟؟؟
راستی یه دعای بستن بخت هم واسه این سارای ذلیل مرده میخوام داری تو دست و بالت؟؟؟؟
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ....
(تو وب آبجیم خوندی؟!)
چه پیام تمیزی دادی..
امید است اونی که باس میخوندم بخونه |حالا انتظارم نداریم نظر بذاره برات|
إوا!!! پُست توــه من چرا دارم خودمو تووش شریک میکنم ؟؟؟
خب پیشگویی کردم دیگه
در مورد شوهر آینده ت:
الآن عکسشو برات میفرستم:
http://www.niniweblog.com/upl/daniel91/13726624639.jpg?62
منبع: http://daniel91.niniweblog.com/post10.php
در مورد بخت سارا گلی:
عکس شوهر اونم دارم:
http://www.niniweblog.com/upl/shohrerafat1364/13821856776.jpg?44
منبع: http://shohrerafat1364.niniweblog.com/post235.php
+ راهنما:
ازدواج با مرد جوان بهتر است یا جا افتاده؟!
شما بهعنوان یک خانم فکر میکنید ازدواج و زندگی با یک مرد جوانتر بهتر است یا مردی جاافتاده و باتجربه. اصلا به نظر شما چه اختلاف سنی میان زن و شوهر مناسب است؟ بعضیها معتقدند که شوهر حتما باید از زنش مسنتر باشد، اما عدهای نظر عکس دارند و برخی هم ممکن است همسر همسن و سال خود را ترجیح بدهند. اما آیا واقعا اختلاف سنی در زندگی مشترک مهم است؟باید بگوییم بله، اختلاف سنی در زندگی فاکتور بسیار تاثیرگذاری است اما تعیینکننده خوشبختی نیست؛ اما دانستن این اثرات میتواند به تصمیمگیری کمک کند.
زندگی با شوهر جوان چگونه است؟
نکات مثبت
آماده زندگی پر هیجان باشید
هرقدر فاصله و اختلاف سنی بین زن و مرد کمتر باشد جنس دغدغههایشان به هم نزدیکتر است و آنها به درک بهتری از یکدیگر میرسند و در نتیجه احتمال تفاهم بیشتر است.
افرادی که در محدوده سنی نزدیک هم باشند، تجربهها و خاطرههای یکسان و پیشزمینه فرهنگی مشابهی برای صحبت و وقتگذرانی با هم دارند.
وقتی که ۲ جوان با یکدیگر زندگی میکنند، به دلیل جوانی، قابلیت انعطاف بیشتری دارند و در نتیجه راحتتر خود را با عادتهای یکدیگر وفق میدهند، حال آنکه با افزایش سن، انعطاف آدمی کاهش مییابد.
زن و شوهر جوان با هم رشد میکنند و میتوانند همراه هم تازگیها و زیباییهای دنیا را کشف کنند و از اینکه در این فرآیند کنار هم هستند لذت میبرند.
تواناییهای بدنی ۲ نفر شباهت زیادی به هم دارد؛ میتوانند در روزهای جوانی هیجان را تجربه کنند و در روزگار پیری همراه هم استراحت کنند.
با هم رفتن به دنبال فعالیتهای هیجانانگیز میتواند سرزندگی و نشاط بیحدی به زندگی تزریق کند.
نکات منفی
بیتجربگیهایش باعث دردسر است
گاهــی تحمل خامی و بیتجربگیاش را نداشته باشید و از اینکه در مورد برخی از مسائل زندگی به اندازه شما نمیداند و به سرعت شما برخی چیزها را یاد نمیگیرد، آزرده شوید.
زن دوست دارد با مردی زندگی کند که برای او تکیهگاه باشد و بتواند از او حمایت کند. به مرد جوانتر کمتر از جا افتاده میتوان تکیه کرد.
همـــانقـــدر کــــه خوشگذرانیهای زیادی در این زندگی وجود دارد ممکن است مشکلات و ناخوشیهای شدیدی هم به وجود بیاد.
مرد گاهی آنگونه که زن انتظار دارد منطقی فکر نمیکند و حتی ممکن است زن احساس کند مرد زندگی را کمتر جدی میگیرد.
از نظر مالی و اقتصادی تقریبا اول راه است و خیلی نمیتوان به تجارب او اطمینان کرد.
هر دو به دلیل کمتجربگی سر همه چیز لج میکنند و همین میتواند اختلافاتی را به وجود آورد.
زن همیشه نگران است مبادا بعد از چندین سال زندگی ظاهرش پیر شود و مرد که حالا جاافتاده شده سراغ فردی دیگر برود.
زندگی با شوهر جاافتاده چگونه است؟
نکات مثبت
نگران مسائل مالی نیستید
میتوان با کمک مرد از دیدگاهی متفاوت به دنیا نظر کرد و مسائل و مشکلات را با نگاهی عمیقتر حل کرد.
روبهرو شدن با مردی که از نظر مالی به موفقیت و ثبات رسیده، برای بیشتر زنها خوشایند است چراکه مردی که پا به میانسالی گذاشته، احتمالا شرایط مالی بهتری دارد.
دخترانی که رابطه عاطفی محکمی با پدرشان نداشتهاند برایشان ازدواج با مردی مسنتر جذاب است چراکه به دنبال مردی هستند که آنها را زیر پر و بال خود بگیرد و ترسهایشان را دور کند.
مردهایی که اختلاف سنی زیادی با همسرشان دارند، دوست دارند به هر طریقی شریک زندگیشان را از خود راضی نگه دارند تا مبادا همسرشان به دلیل اختلاف سنی دچار مشکل شود.
مردانی که همسران کم سن دارند، نگران از دست دادن آنها هستند. مثلاً نگران آن هستند که مبادا همسرشان روزی از آنان طلاق بگیرد و زندگی آنان را متلاشی کند و در نتیجه محبت بیشتری به همسرشان میکنند.
مرد با تجربه بسیاری از مشکلات را مدیریت میکند و نمیگذارد به این راحتیها بحرانی در زندگی ایجاد شود و در نتیجه زندگی حالت یکنواختتری دارد.
مرد با بیشتر چشیدن خوب و بدیهای دنیا قدر زن و زندگیاش را بیشتر میداند.
نکات منفی
کمتر عمر میکنید
وجود فاصله سنی زیاد باعث میشود که زن و شوهر نتوانند به خوبی یکدیگر را درک کنند و دنیایشان فاصله زیادی با هم دارد.
وقتی که فاصله سنی بین زن و شوهر زیاد باشد، هریک در دورهای از زندگانی به سر میبرند که به لحاظ قوت و توان بدنی متفاوت با دیگری است مثلاً زنی که ۳۵ سال دارد، در دوران جوانی و سرزندگی به سر میبرد و همسر او که در ۶۰ سالگی است به مرز پیری رسیده است.
اگر زن بخواهد گاهی جوانی کند یا کمی سراغ تفریحات شاد و پرهیجان برود ممکن است همسرش خیلی همراه نباشد و ترجیح دهد در خانه بماند.
ممکن است بعداز مدتی حوصله نداشته باشد شاهد بزرگ شدن زن باشد یا آزمون و خطاهای زن برای به دست آوردن شغل، جایگاه اجتماعی، حل مشکلات شخصی و ارتباطیاش را نتواند تحمل کند.
گاه وجود فاصلههای سنی زیاد باعث میشود که برخی از مردان، سوءظنهایی نسبت به همسر خود پیدا کنند و ممکن است حتی نتوانند دلایلی هم برای اینگونه افکار خود بیاورند.
فرد کوچکتر دچار نوعی رودربایستی رنجآور است و نمیتواند به راحتی مشکلات کوچک و گاه بچگانهاش را با همسر خویش در میان بگذارد، لذا حرفهای ناگفته بسیاری دارد.
جاافتاده بودن سن مرد میتواند او را به همسری کنترلگر تبدیل کند که مدام برای همسرش تعیین تکلیف میکند.
گروهی از کارشناسان موسســـه تحقیقــات جمعیتشناسی ماکس پلانک طی بررسیهای خود متوجه شدهاند وجود اختلاف سن بین زنان و شوهران تاثیر منفی بر عمر زنان دارد.
ممکن است گاهی به دلیل اختلاف سنی زیاد زن حجالت بکشد شوهرش را در جمع جوانان ببرد یا به دوستان و اقوام جوانش معرفی کند.
نظر خوانندگان
به چند خواننده زنگ زدیم و نظرشان را در این مورد پرسیدیم.
سارا ابطحی
نمیدانم کدام یک درست هست ولی چیزهایی که من مشاهده کردم و احساس کردم این است که دختران و پسران تا وقتی جوان هستند هردو بیشتر تمایل و گرایش به بزرگتر از خودشان نشان میدهند اما وقتی به ۴۰ سالگی میرسند گرایششان برعکس میشود.
فرامرز قاسمی
اختلاف سنی مشخصی به نظر من وجود ندارد. بستگی به این دارد که در چه سنی باشیم. معمولا اگر در سن زیر ۳۰ تصمیم به ازدواج گرفته شود همسر هم باید در همان محدوده سنی باشد. یعنی ۸-۷ سال ولی وقتی به سن ۴۰ برسیم دیگر انتخاب مشکل میشود. اینجا میتوان از فرمول سن مرد تقسیم بر ۲ به علاوه۷ استفاده کرد. برای مرد ۴۰ ساله با این فرمول زن ۲۷ ساله به بالا مناسب است.
مینا- ف
شوهرم ۱۵ سال از من بزرگتر است ولی بدون مشورت با من کاری نمیکند البته ناخواسته من تصمیمگیر اصلی شدهام که نمیخواهم اینطور باشد. هدف اصلی من از این انتخاب این بود که گمان میکردم سن بالاتر یعنی پختگی بیشتر اما نتیجه صد درصد متفاوت بود. البته مشکلی نداریم ولی الان معتقدم پختگی به سن نیست به خصوصیات شخصی بستگی دارد.
وای چقد سرم گیج میره
گاهی آن کس که میخنددومیخنداندت میخواهدحواست را ازچشمان گریانش پرت کند!
زندگی مرا بارها و بارها در هم کوبیده است...
اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید...
این منم؛
"قهرمان خودم"....!!!!
زنده باشی بانو..
لب هایم آلزایمرگرفته اند!
راستی یک سؤال؟
تومیدانی خنده چیست؟
مَن ........ مُرده ام !
عاشقان شهر من
چنان کثیفند که :
مجنونشان با شیرین
میخوابد
و فرهادشان با لیلی...!
یاد تو حس قشنگیست که در دل دارم
چه تو باشی چه نباشی نگهش میدارم
تو همان نغمه ی شیرینی
تو همان خواب عصر
تو همان دست گرمی
تو همان لحظه ی محض..
○ تراوشی آنی..
ممنونم از حضورت بانو..
دیگـــر بیکـــــار نیستم !
چندیستــــــــ من و آسمـــــــان همکــــار یکدیگــــریم !
پنجـــــــاه پنجـــــــاه !
بغـــــــض از من ، گـــــــریه از آسمـــــــان . . .
تراوشات آنیتو عشقه گل پسر
ممنونم بانو..
♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦
" طعم نگاه تو "
طبع لطیفیست ، در نگاه ِ تو
وقتی به عکس من خیره میشوی..
طرح عجیبی نقش میزند
در ذهن خستهی ِ من
همچون تلنگری
بر پلک ِ بستهی ِ من...
که -نمیدانی- دلت با دلم چه کرده
اینگونه خراب تو شدهام..
باز نیستی
و من در داغ نبودند
سیاه پوشیدهام..
سیاه پوش دیدهام
سیاه پوشیدهامممممممم...
سیاهههههه ..........شدهام ........نیستی...
من گرسنه نیستم ؛
کنجکاوم، -نه از رویهوس-
راز طعم نگاه تو چیست ؟
من چه را ، چگونه را ،
راز نگاه تو را ..........بچشم...
نگو نمیشود ...
زندگی، یک دم و یک باز دم است؛ از پی ِ هم...
نفس تو .......در خیال من .......گرم است
و این لحظه به خاطرم، میماند..
نگو نمیشود ...
نگو .......
« تراوشاتی آنی... با درون مایه مکث . »
▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄ سُهیل ▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄
♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦
اصل اصلش این است
که این قلم شکسته
این سیاه مشق های بی سروته
همه اش بهانه است...
من ازتکرار این روزهابدجور دلگیرم...
............
مرسی داداش!
زیبابود!
نه زیباتر از گل نیلوفر مُرداب اندوه دلت
حرف زدن با تو از عشق
انگار که آب دادن به گلهای پلاستیکی است …
همــه چــیـز بــا تــو شــروع شــد !
امــــا ...
هــیـچ چــیـز بــدون تــــو ...
...
تـمــام نـمـی شـــود
حـــتـی ...
هــمـیـن دلــتـنـگــی هــای مـــن
به یکدیگر مهر بورزید ولی از مهر بند نسازید.
(جبران خلیل جبران)
ﺗﻮﯼ ﺁﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﻭﺍﺳﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﯾﻪپسرﯼ ﻫﻢ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪ ﺍﻭﻝ ﺳﺎﮐﺖ ﺑﻮﺩ
ﺑﻌﺪ ﮔﻔﺖ : ﭼﻄﻮﺭﯼ؟ ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ....
ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻭ ﻫﻨﺪﺯﻓﺮﯼ ﺷﻮ ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﺮﺩ !
ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺎ ﺗﻠﻔﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ !
ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﻨﻢ ﺗﺴﺒﯿﺤﻢ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﻢ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ
ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻡ : ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ
.............
سیگار امروز هم به علامت همدری با من خیال خاموش شدن ندارد …
همچنان میسوزد !
میکِشد ، میکِشی ، میکِشم
او ناز تو را
تو عشق او را
و من …
فندکم کجاست ؟؟؟
• بسوزه پدر اعتیاد !
خیلی قشنگ بود آقا سهیل...
البته من یه سری از شعراتونو هم تو سرزمین گمشده خونده بودم و همونجا هم گفتم که خیلی قشنگ شعر میگید..
از همون شعراتون هم فهمیدم که ... هستین و به
هم استانی خوش ذوقی مثل شما افتخار میکنم!!
منتظر شعرای ناب بعدیتون هستم..
سلامت باشی بانو..
ممنونم از شما ""
سهم ما از روزگار
اندک ذوقی ست که به نوشتن داریم
ما به ان خرسندیم
.
.
سهیل با اجازتون لینکت کردم چون واقعا از مطالب وب لذت میبرم
امیدوارم که چشمه شعرت همیشه جوشان باشد
ممنونم از این همه احساس لطیف، همه در یک جا جمع .........قلب مهربانت، بانو..
.
.
.
.
.
ممنونم از امیدی که در اتمام نظرت برایم از صمیم قلب خواستی
.
.
.
.
با افتخار لینک شدی ...فقط چند دقیقه مکث...
لطفتان جاوید و قلمتان سبز، بر پیــِـه ی چیــل چروک پوست تن یخ زده ی کاغذ..!