یک لحظه مکث

یک لحظه مکث

”چشم بر بندید بر من یـا مرا بیابید اگر می‌بینید“
یک لحظه مکث

یک لحظه مکث

”چشم بر بندید بر من یـا مرا بیابید اگر می‌بینید“

邎 مَه ِ دیوانه‌پریش !


دل ِ من ، کوچه‌ی ِ تاریکی‌ست

که بدان ، نور نمی‌یابد رَه ...!

نه چراغی ، که بسوزد وَ بسوزاند وَهم ؛...

نه درختی ، که بدان‌‌ْ تکیه زند رهگذری !


دل من ، کوچه‌ی ِ باریکی‌ست

که بدان ، کَس نمی‌یابد رَه ...!

نه توانی ، که به فریاد ‌‌ْ، سکوتی شِکَنَد ؛...

نه نشانی ، که شود مُژده دهد گمشده‌ای !


وَ شبی ،

در گذر از نیمه‌ی ِ شهریور بود !


مَه ِ دیوانه‌پریشی تنها ،

که به شب ، در گذر از راه ،

به بی‌راهه رسید ‌‌ْ

سوی ِ ویرانه‌ی ِ دل پای نهاد ؛


او بجز کوچه‌ی ِ بُن‌بست ‌‌ْ

که اُمید نداشت

هیچ ندید !...


به سرش زد ‌‌ْ

که ز ِ دل ،

در تب ِ خاکستری ِ وَهم

فریاد کِشد :

« وَ کسی نیست در این کومه‌ی ِ ویران ، که دهد مُژده مرا ؟ »


وَ به جز زوزه‌ی ِ باد

که به مُشت‌اش فریاد

همه‌جا پرسه‌زنان می‌پیچید ،

مَه ِ دیوانه‌پریش

هیچ نیافت !...


با خودش گفت :

« مگر می‌شود از کوچه‌ی ِ متروک صدایی شِنود ؟! »


ماه ، ناگاه ‌‌ْ

سر از یوغ ِ سیاهی برداشت

وَ به مَه خیره بِشد ...


مَه ِ دیوانه‌پریش ،

تازه می‌دید کجاست ‌‌ْ...


لحظه‌ای در گذر از ثانیه‌ها

هیچ نگفت ...

ــ کوچه ، ویران شده بود ! ــ


مَه ِ دیوانه ،

به دروازه‌ی ِ متروک نظر کرد ؛


تکه سنگی به زمین بود ،

بَر آن شد ،

که به دروازه‌ی ِ زنجیر شده کوبه زند ...


ضربه‌ای از پس ِ هر ضربه‌ی ِ دیگر محکم !

وَ کسی ،

جز دل ِ خاموش ِ حزین ِ من ِ ویرانه

در آن خانه ،

که اُمید از آن رخت ببسته‌ست

نبود !...


چشم ِ شب‌‌ْ خیره به خُرناس ِ زمان !

دل ِ بشکسته‌ی ِ ویران ِ من از هجمه‌ی ِ خاموش‌‌ْ ،

تُهی‌‌ْ !

کوچه‌‌ْ در بحبوحه‌ی ِ خیزش ِ یک رستاخیز !

شهر ، آواز ِ شعور !

چشم ، پُر اشک وُ شعف !


برخیز !

لحظه‌ی ِ دیدار است ... ツ


✪✪✪✪✪✪✪ سُهیل‌هدایت ✪✪✪✪✪✪✪




نظرات 21 + ارسال نظر

اول



خوش آمدی ،،، بانوی..........

:))))))))))

...

مثه نمازخوندن میمونه







بعد از اینکه نیت کردی دیگه نباید به





اطراف نگاه کنی . .

ممنونم مَرد

الی یکشنبه 29 تیر 1393 ساعت 23:29

داداشی خیلی خوب بود .....
یعنی عالی...
هر شعرتو میخونم بیشتر به قولی ک دادم پایبند میشم....
باریک ...
به قول عادل به احترام شعرت باید کلاه از سر برداشت...

• سپاس بانوی شاعر

مُهر تأییدی ست ، وَ امضای بلندی ،،،، پای این قصه ی کوتاه ِ به اُمید ِ نگاهی مشتاق!

ممنونم از حضورت ،،، از همیشه و همیشه و همیشه به مهربانی بودنت ...

. . .

دل تو کوته باریکه ای است

که از آن یک مه پرنور پیداست

مه به مانند چراغ، روشنی بخش همین باریکه ست

و بدان حکم من ابن است که بی چون و چرا

بپذیری این را

که دل ــت روشنی بخش وجود من و ما ست



"گلایه ای به بند اول شعر"



(میدونم قابل عرض نیس این نوشته ـم و اصلا در شان این نیستم ک جوابتونو اینجوری بدم،ولی باید ببخشید مجبوربودم)

• فقط می ایستم وُ به احترامت ،،،، کف میزنم!

+ من از شعرهایی که مثه داستان ان ( اسم خاصی دارن ایا؟نمیدونم ) خوشم میاد

آفرین
خیلی قشنگ سرودی

• نه !
اسم خاصی که ندارن ...شعره ...شعر نو! همین.

خوشحالم که خوشت اوووومد ؛؛ مرسی

سُهیل هدایت دوشنبه 30 تیر 1393 ساعت 11:54 http://TitBit.BlogSky.com

• عنوان شعر: یک قطره اشک
• دفتر شعر: یک قطره اشک
• منتشر شده در وبسایت شعر نو ؛ به شماره ثبت 320468
• به تاریخ: هجدهم تیرماه نود و سه



" یک قطره اشک "


در این بُن‌بست ِ تنهایی
نبینی کورسویی دور ؛
ایماء ،
غمزه‌ای بر دل
نیافروزد
شب ِ دل‌تنگی‌ات را نور ؛...
ـ کِه ـ
دل‌ها سرد ؛
سرها تا قفا اندر گریبان ؛
دست‌ها پنهان ؛
وَ انسان غرق در نسیان ،
درون ِ گور !!

ــ وَ افسوس وُ دریغ امّا ــ
چه بسیارند :
دل‌هایی که آسان ،
سخت بشکستند ،
آن‌دم ؛
تا که تنگاتنگ
در آغوش ِ تن‌هایی ،
رها گشتند مالامال
از ارضاء ِ شهوت‌زای ِ تن‌خواهی ؛...

ندانستند وُ آسودند ...
فردای‌اش پشیمان از هیاهوی ِ هَوَس
دیگر نیاسودند !!...

چه تن‌هایی چُنین
بسیار
واندر چنگ ِ لذّت ؛
به خواب ِ خسته‌آلودی
خرامیدند !...

وَ آنک
من در این طغیان ِ نامأنوس
جا مانده‌ام
به تنهایی!

وَ تنها من
که وامانده‌ام ز ِ خفتن
گاه گاهی پس ؛...

نیاشفته‌ام
هر از گاهی ،...
که این کابوس ِ شومی بود ؛
در اغمای ِ روح ِ من !...

ــ در این هیهات ِ تنهایی
به رسم ِ مَرگ / رسوایی / رهایی
بی‌سرودی می‌سُراید غم
درون‌ام !...
( وَ جز غم
هم ،
طنینی را
نمی‌کاوَد درون‌ام
کَس !... ) ــ

که این من
خالی از انگیزه‌ای ؛
اینک :
در این تقویم ِ بی‌برگ ِ نفس اُفتاده ،
می‌بینم که
رنگ ِ سُرخ ِ عشق وُ آبی ِ معشوق
بی‌رنگ است
زیر ِ چادر ِ چرکین ِ تن‌هایی !

ــ وَ آسان ؛
بُردی از یادم ، تو ای دل‌سنگ !‌ ــ

دریغا من !
کِه حیف ِ تو ؛
وَ این شولای ِ جان‌سوزم !!
که آسان رنگ می‌بازد
چه رنگارنگ‌‌ْ بی‌رنگی‌ست
می‌سازد !...

✦ ✦ ✦ ✛ ✦ ✦ ✦

✛ پی‌نوشت :

نَفَس
در سینه ،
گر محبوس
از احساس ِ تنهایی ؛...
به یاد آوَر !
دل ِ بشکسته‌ای تنها ،
به آماج ِ تب و سرما
گرفتار است ؛
بیمار است
شب‌ها او
مَپنداری که بیدار است ،
گوئی :
مُرده و نامُرده‌اش یکسان !...

ــ چه پندار ِ غمین ِ خسته‌آلودی ... ــ

تبسّم ،
می‌تواند پُر کُند هر خالی ِ اندوه ؛

امّا حیف !
یک شهر است وُ
رِندان ِ پریشان‌اش ...
وَ شب‌های ِ سیاه ِ هرزه‌باران‌اش !!

وَ وجدان ِ سواران‌اش ،
که
مأیوس از نگاه ِ هیز ِ خود
بر شرم ِ عُریان ِ زنی
تنها ،
نگردیدند !!

زهی !
آغاز ِ حزن‌انگیز ِ انسان است !

سکوتی
بر لبی ماسیده ...
اندک قطره اشکی
بر رُخی خشکیده ...
اینک
صحبت ِ بغض وُ سراب ِ گریه‌باران است !

یک آن
غیرتی گُل می‌کند
با هرزه‌گردی‌های چشمی ...
صحبت ِ انسان ،
کِه حیوان است !...

وَ جا می‌ماند از سَهمی‌فزون
در خاطره ،
لبخند تلخی ؛
همین: ”‌ پایان ِ انسان است !! ‌“

نه دنیا
چشم بسته
خسته ‌‌ْ ،
پُر تشویش وُ حیران شد
نه این پایان ِ یک تبعید وُ زندان شد
نه آواز ِ تگرگ وُ برف وُ باران شد
زهی !
این جان‌فشانی‌ها
همه
خسران ِ وحشت‌زای ِ ایمان است !! ؛...

هم‌اینک،
دیرسالی می‌شود
قلب‌ام ،
سراسر ، آخرین ِ ماه ِ زمستان است !

✦ ✦ ✦ ✛ ✦ ✦ ✦

✛ پا پی‌نوشت:

ای دریغا
کِه چرا ،
من ِ ویرانه نگاه ،
خیره بر
خواهش ِ خاموشی ِ سرد ،
کوله‌ام
پُر ز ِ فراموشی وُ درد ،
”‌ به هنوز ‌‌“
مانده‌ام چشم به راه !

وَ چه احساس ِ غریبی‌ست
به اُمید ِ نگاهی
که نه پیدا وُ
نه مُشتاق ِ کسی‌ست
خیره مانَد چشمی !...

✪ ✪ ✪ ✪ ✪ ✪ ✪ سُهیل‌هدایت ✪ ✪ ✪ ✪ ✪ ✪ ✪


• آدرس:

http://www.shereno.com/38171/40880/320468.html

• بایگانی شد!

مـــــهـــران دوشنبه 30 تیر 1393 ساعت 12:27 http://romanornovel.blogfa.com/

سلام داداش
لینکم رو اپ کن چون ادرسم رو عوض کردم
خوبی
واقعا شعر زیبایی بود
مــــــــــــــــــمـــــــــــــــنــــــــــــــــــو ن

behrang دوشنبه 30 تیر 1393 ساعت 19:48 http://behrang53.persianblog.ir

درد هایـــــــــــــــــم را مینویســـــــــــــــم
در صفحه ای مجازی
تا دل بی طاقتــــــــــــــم برای لحظاتـــــــــــــی هم که شده ارام بگیرد
تا شبنــــــــــم چشمانـــــــــم برای لحظاتی هم که شــــــــــده نچکـــــــــــــد....
سرازیـــــــــــر نشــــــــود
تا حتی ذره ای هم که شده سبــــــــــک شوم نمیدانــــــــــــی نه نمیدانــــــــــی
ایــــــــــن روزها چقـــــــــــدر پر پر ام پــــــــــــــرم از بغضـــــــــی بی انتها پــــــــــــــرم از فریادی که در گلــــــــــــو خفه شده اما....

• سر افراز باشی ،

بهرنگ ستودنی •

ماری چهارشنبه 1 مرداد 1393 ساعت 12:52 http://delltangihayemari.blogfa.com

سلام داداش جان
ایشالا کارت بگیره هرروز بهتر از دیروز که خودت بشی صابکار خودت!
ابشالا همیشه سالم وسلامت باشی.

مـــــهـــران چهارشنبه 1 مرداد 1393 ساعت 23:33 http://romanornovel.blogfa.com/

ممنون که لینکم رو اپدیت کردی

با تشکر

مـــــهـــران پنج‌شنبه 2 مرداد 1393 ساعت 12:07 http://romanornovel.blogfa.com/

سلام ممنون که اینکار رو کردی
واقعا شاعری


به به به به


باتشکر

شروین پنج‌شنبه 2 مرداد 1393 ساعت 18:36

سلام سهیل هدایت
خوبی چخبرا؟:)))))
نامبر وانی:)

زیبا بود

افسانه یکشنبه 5 مرداد 1393 ساعت 19:29 http://gtale.blogsky.com

سلام دوست خوبم


پیشاپیش
عید فطر، زبان شکفتن گل های صبر و تقوا، در گلدان جان روزه داران مبارک.
عید فطر، عید رهایی از اسارت شیطان مبارک باد.
عید فطر، عید برخورداری از رحمت بی کران خداوند مبارک.
عید فطر، روز سربلندی از آزمون اخلاص بر شما بندگان شایسته خداوند مبارک!.
عید فطر روز فروپاشی دیوارهای خودمحوری بر بندگان شایسته خداوند مبارک

بغضی که مانده در دل من وا نمی‌شود
حتی برای گریه مهیا نمی‌شود
بعد از تو جز صراحت این درد آشنا
چیزی نصیب این من تنها نمی‌شود
آدم بهانه بود برای هبوط عشق
اینجا کسی برا تو حوا نمی‌شود
دارم به انتهای خودم می‌رسم ببین
شوری شبیه باد تو برپا نمی‌شود
از من مخواه تا غزلی دست و پا کنم
احساس من درون غزل جا نمی‌شود

ماری دوشنبه 6 مرداد 1393 ساعت 19:55 http://delltangihayemari.blogfa.com

سلام داداش جان عیدت مبارک

نغمه ریزید غیاب مه نو آخر شد
باده خرم عید است که در ساغر شد
روز عید است، سوی میکده آیید به شکر
که ببخشند هر آنکس که در این دفتر شد . . .
عید سعید فطر بر شما مبارک

ماری چهارشنبه 8 مرداد 1393 ساعت 16:24 http://delltangihayemari.blogfa.com

چه خبر؟؟
چه طورمطوری؟؟
مرسی،شمام همینطور!
ایشالاهرروزت بهتر ازدیروز

افسانه دوشنبه 13 مرداد 1393 ساعت 12:59 http://gtale.blogsky.com

فروغی چه زیبا میگفت :

اگر یاد کسی هستیم این هنـر اوست ، نه هنـر ما ...!

چقـدر زیبـاست کسـی را دوسـ♥ــت بـداریـم

نـه برای نیــاز ...

نـه از روی اجبــار ...

و نـه از روی تنهایـی ...

فقـط بـرای اینـکه ارزشـش را دارد

• با سلام به تمامی دوستداران و عزیزانم ... مرا ببخشید اگر "فرصت" ــ حتی به اندازه ی یک لحظه مکث! ــ دست نمیدهد تا مِهربانی تان را ، هر چند ناچیز ، با آمدن به صفحه ی دل نوشته هایتان ، جبران کنم..

• فقط این را از من پذیرا باشید ــ ای مهربان ترین های من ــ که :
سُهیل هـ. از صمیم قلب ، ارادتمند ِ شماست ...

دوستتان دارم ، به پاکی ِ آب ِ زُلال ...

نادم سه‌شنبه 14 مرداد 1393 ساعت 16:48 http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

میشه تنهایی بازی کرد
میشه تنهایی خندید
میشه تنهایی سفر کرد
ولی خدایی خیلی سخته تنهایی
تنهایی را تحمل کرد …!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد