یک لحظه مکث

یک لحظه مکث

”چشم بر بندید بر من یـا مرا بیابید اگر می‌بینید“
یک لحظه مکث

یک لحظه مکث

”چشم بر بندید بر من یـا مرا بیابید اگر می‌بینید“

▢ ماری؟...


نه ...!   اینکه تو آمدی ، خود نشانه‌ای‌ست ... شاید فال ِ نیکی ...
کسی چه می‌داند ، همین‌که آمده‌ای خود، یعنی نوید ِ تازه‌ای ، تسلایی شاید ...

آری! کسی چه می‌داند ماری، همین‌که آمده‌ای، یعنی معلوم می‌شود که بی‌پایه بود تمام ِ آن تردیدهای ِ نااُمیدگونه که رخنه می‌کردند در لابه‌لای ِ هر واژه واژه‌ام ...


اینکه تو آمدی ، یعنی که من ، سلام!
اینکه تو آمدی، تأیید ِ تمام ِ درستی ِ کار ِ من است ؟...

تأیید ِ قلب ِ پُراحساس ِ شاعری که ، تردید داشت به شاعر ماندن ...

وَ روزی تصمیم گرفت ، که دیگر ننگارد وَ بیشتر خاموش باشد...

این ، تنها تلاش من است ، باری ، در توجیه دنیای ِ پُر سکوت ِ ساکن ِ من !...

چنان‌که اینک ، این من ، آرمیده در این آرامگاه ِ بی‌هیاهوی ِ فراموش گشته ، تا از نظرها بیشتر دور باشد...


اینک که آمدی ، یعنی که اینجا چیزی دارد هنوز ، چیزی برای کشف ِ آنچه تو به دنبال ِ آن آمده‌ای شاید ،...
چیزی برای خواندن ، آری! کسی چه می‌داند ماری؟...

شاید چیزی شبیه همین که بگویم: « ماری! قلبم هنوز می‌تَپَد ... احساس‌ام هنوز ”نبض“ دارد ... آرام ضربه می‌زند! »


وَ همین‌که هنوز هم ”یک‌هم‌نفس“، دیده‌ی بینای‌اش را ، برای آرام ِ لحظه‌های ِ این از یاد رفته‌یِ مَحبوسِ در قفس،
به مهربانی ِ بی‌کرانه‌ای ، گاه می‌گشاید وُ ...آه! آه‌ه‌ه‌ه‌ه ِ سَردی از نهان می‌کِشد ــ گر چه حتی تصوّر ِ وقوع ِ چنین عزیمتی شگرف، مرا می‌کُشَد! ــ

پس ، یعنی هنوز هم ، دلیلی هست ، برای ِ ماندن ، برای در خاطر ِ تنها همان ”یک‌نفر“ ، نجوای ِ عاشقانه‌ای خواندن ؛...


وَ اینک آن‌کَس ، که تنهاست وَ ندانست که تنهایی ، چه دیر هنگامی‌ست که از راه می‌رسَد و همه چیز را در کام ِ تاریکی فرو می‌بَرَد ...!
تا شاید او را با تمام ِ علایق‌اش ، چه دردآلوده ، به عَقد ِ تنهایی ِ (نا)مقدس ِ ناسوده‌ای در آوَرَد...

ماری ...! من در برابر ِ عظمت ِ جاودانه‌ی ِ تو ایستادنم چه باک ؟...

که فردی ، با قلبی آکنده از محبت ، می‌گویدت که رفته‌رفته خو می‌گیرد ، احساس ِ خفته‌اش ، به بی‌تکاپویی ِ نامأنوس ِ مُبهمی ؛...


کاش توان ِ بیان ِ این تمنّا در من بود تا دیگربار بگویم‌ات:
ــ به دیدار من ، باز هم بیا ! ــ

که آمدن‌ات را چشم‌انتظارم ، به همان بی‌نهایتی که در چشمان ِ قهوه‌ای‌ات می‌درخشد ؛...


آه ... وقتی که آهسته آمدی ، گوئی مرا خوابی أبدی ، بَد رُبوده بود...
طوری مرا فهمیدی ــ که چه بگویم‌ات ؟!... ــ

آن‌دَم که در هیاهوی ِ اضمحلال ِ خویش غرقه می‌شدَم‌م‌م‌م‌م...

نمی‌خواهم بدانم ، شرح ِ « از رنجی که می‌بَریم » !!


به کورسوی ِ درون‌ام سوگند ، به پاک‌دامنی وجودت مرا ، اُمید ِ اندکی ببخش ...!
نه بسان ِ آنان که روزگاری را ، گِرد ِ من جَمع می‌شدند ، وَ از مویه‌های ِ امروزم ، چنین آگاهانه و ناگاه بی‌خبرند ...!


به آنکه از یادها بــرفتــــــ... دیگر چه اُمید به جان‌بخشیدن ؟!...
اگر دوباره به دیدار ِ من آمدی ، ای خوب ...
دیگر برای من یادگاری هم ننویس! که نوشتن‌ات، مُرور ِ تمام ِ سَر گذشته‌هاست ...
آن روزهای ِ خوب ِ شادی ، که به غرش ِ تندبادی ، از کنار من گذشت ...!


▢ پیوست:

مگر نه اینکه اکنون در اکنون اتفاق می‌اُفتد؟!...
ماری؟... وَ گاه انگاری، که زمان دیگر نمی‌گذرد!
آری! گاهی -ما- هستیم که زِ-تک‌تک-مان می‌گذریم!...

 

▢ ▢ ▢ ▢ ▢ سُهیل‌هدایت ▢ ▢ ▢ ▢ ▢


• بدون‌شرح:

ماری: بیشتر از یک نام خاصّ ِ دخترانه ــ تصوّری که حقیقت ِ محض است ــ

شاید همین‌اندازه که کسی‌ست شبیه به میم.انسان ، با تمام ِ تعلقات ِ درونگرایانه‌ی ِ مَستورش!


نظرات 10 + ارسال نظر
سُهیل هدایت جمعه 25 اردیبهشت 1394 ساعت 15:36

• بازخوانی عمومی:


::::::::::: وبسایت وزین شعر نو ::::::::::::

http://www.shereno.com/post-26061.html


• تشکر از مفهوم نهان آخرین پیغام زیبای "ماری" ...نوشته شده برای من

در خاطرم میماند ...به مهربانی

الی شنبه 26 اردیبهشت 1394 ساعت 18:33 http://www.ma-6-ta.blogfa.com

خوشحالم ک باز نوشتی...
چون خودت یاد دادی ک "سکوت برای شاعران مرگ است و مرگ عادت شاعران نبود."
در هر صورت قشنگ بود مث همیشه

• سلام ... یه عذرخواهی بزرگ به همه تون بدهکارم؟!... بخاطر غیبت طولانیـــ....ــم وَ یه سپاس مَردونه، چرا که بازم به یادم بودید که ، امروز اینجا کامنت گذاشتید..

ممنونم بابت همه چی

الی پنج‌شنبه 31 اردیبهشت 1394 ساعت 13:48 http://www.ma-6-ta.blogfa.com

وظیفمه
این مدت خیلی ب اینجا سر زدم
مدیونم ب کسی ک نوشتنو بهم یاد داده...
خیلی هم مدیونم...

شرمنده‌ام کردی بانوی اُردی‌بهشتِ مهرانگیز


ممنون‌ام ...به مهربانی فزاینده‌ای (-:

الی پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 22:19 http://www.ma-6-ta.blogfa.com

چرا اینجا شعر جدید نیس؟!
سهیل تو میتونی بهترین باشی تو ادبیات
ایمان دارم بهت

غزلی برای نتوانستن!


« دستام یخ کردن

توو سَرَم آتیشه ...»

...شاید واسه خاطر این جور چیزهاست ، که دست و دلم نمیره برای سُرودن ... برای آواز مهربانه ای سَر دادن ... برای تبلور آنچه رؤیای کودکی هایم بود ... برای شکست سکوت ... در غزلی کوتاه !...

سمانه شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 21:09 http://samane1373.blogsky.com/

ماری چهارشنبه 22 مهر 1394 ساعت 13:24

بی معرفت

الهام سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 12:56


فقط میتونم بگم مثه همیشه عالیییی

sara شنبه 16 آبان 1394 ساعت 21:46 http://www.sara-goli.blogsky.com

سلام
منو یادت میاد
2ساله نیومدم
الان هم ی دفعه ایی اومدم
حالت چوطوره
یاد قدیما افتادم
رمز وبلاگم یادم رفته

yasamin سه‌شنبه 19 آبان 1394 ساعت 23:39 http://forloveyasi.blogfa.com

omidvaram mno yadet biad
forloveyasi
bzn ino shayad yadt omd kiam

ماری سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 20:06

سهیل؟
کجایی بی معرفت؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد