یک لحظه مکث

یک لحظه مکث

”چشم بر بندید بر من یـا مرا بیابید اگر می‌بینید“
یک لحظه مکث

یک لحظه مکث

”چشم بر بندید بر من یـا مرا بیابید اگر می‌بینید“

☆ ستارگان خاموش ☆


میـان ِ انبـوه ِ خاطرات‌ْ،

سـَـردرگـُم‌ترین واژه‌ها، مـرا همراهی می‌کنند..


در بی‌انتهای ِ آسمان ِ شب‌ْ

که پـُـر از ستارگان ِ خاموش است،

تنها، روشنای ِ یک ستاره را، در دور دست‌ْ

درخشان می‌توان دید،

آنگونه که مـاه را در حوض ِ آب..

و تـــو را

به ماننــد ِ آن ستاره‌ی ِ روشن‌ْ

از دور، چـه نزدیک می‌بینــم..


آن‌هنگام که مــاه‌ ‌ْ

در عبـوری أبــدی،

از مشرق ِ چشمانت‌ْ طلوع کــرد

یادگار ِ بوسه‌های ِ آفتابی‌ام،

بر کرانه‌ی ِ آسمان ِ ســرخ ِ لبهایت‌ْ

چه جاودانه در خیـال‌ ‌ْ خطور کــرد..


هرگــز‌ْ

به چشم‌ْ تاب‌ْ نمی‌آورم !

هجوم ِ ابــری سرکش را

که چون رقیبی

در آغوش ِ خیالــش‌ْ می‌کـِـشــَـد تــو را..

و سنگین است بر من‌ْ

تلخی ِ این حقیقت،

که بال ِ پــرواز نیست مـرا..


در همراهی با اندوه ِ خروشان ِ چشمانم،

بـاران ‌ْ بماننـد ِ خونــابــه می‌بـارد

بر این معصیت ِ دامن‌‌گیـر..

و پیوستــه می‌چکد هر دَم

غـریـو‌ْگونه اشک‌ْ ، بـا ترانه‌ی ِ سکوتی مرگبـار

بـر لبـان برآماسیده‌ام..

و دیگـر امیـدی نیست‌ْ

به خفتــه‌ْ ستارگان ِ خاموش‌ْ غیرت.. !


ای خیـال ِ خـام ؟

امشب‌ْ

بسان ِ گرسنـه‌ای حریص می‌شـَـوَم

و تـو را خـام‌ْخـام‌ْ خواهم بلعیـــد..


وَ  تـو  ابــر ِ عصیانگر ؟

امشب‌ْ

بسان ِ نساجی‌ْ خواب‌زده می‌شـَـوَم

تا پنبــه کنم تمامی ِ رشتـِـه‌هایت را..


" مـن‌ْ به تنهایی، تمام ِ معادلات را بـرهم خواهم زد ! "


________ سهیل ________