کوچه پنهان است در شب،
بس هوا، هم ناجوانمردانه سـَـرد است !
ســایـهای خاکستـــری
گــَـرد و غــُـبــاری میکشـــد بـر دوش
باشد خـِـرقــهای،
شاید دوام آرَد تن سردش، در این سرمــا..
کوچه پنهان است در شب،
زوزهی بــاد از میان سـُـرفـــهی سرمــا پریشــان میوزد
باشـد، لبـاس ســایـه را از دوش او گیرد
به تنپوشی برای خویش سازد، تا نلرزد خود در این سرمــا..
کوچه پنهان است در شب،
یک چراغ ِ روشن ِ مهتاب، میتابد به سایه
تا فرو ریزد هجوم قصــّهی تـرس،
از صدای خفته خفــّاشان سرگردان
که تنْ لولیده برْ همبستران ِ خویشْ از سرمــا..
کوچه پنهان است در شب،
بــاد از سـایـه گریــزان است امشب !
ســایـهی خاکستری چون مـاه، حیـران است امشب..
آسمـان رنگ تعلـّـق میپذیـرد،
ابـــر میگریـــد،
که طــوفــــان است امشب..
گـر نبـــاشد قـایقـی،
سـایــه، طلوع صبح را دیگــر نخواهد دیـــد ؟
شــایـد، وقت هجــــران است امشب..
ســایـه مـهمـــان است امشب !
ســـایــه از خود هم گریــزان است امشب..
________ سهیل _______
" در سایهات هرآنکه نشست آفتاب شد ؛ پسچرا امشب هـوا طوفانیست؟ "