یک لحظه مکث

یک لحظه مکث

”چشم بر بندید بر من یـا مرا بیابید اگر می‌بینید“
یک لحظه مکث

یک لحظه مکث

”چشم بر بندید بر من یـا مرا بیابید اگر می‌بینید“

≡ اوّلین شب ِ آرامش !


بیزارم از رابطه‌ها ...

از اینکه من بیایم وُ تو را بشناسم ...

وَ اینکه تو بیایی وُ مرا بشناسی ...

از اینکه تنها لحظه‌ای ، خوش‌ایم با هم !...

آری ؛ فقط لحظه‌ای ...

آن هم بسیار کوتاه ...

به کوتاهی ِ ” یک لحظه مکث “ ؛

به اندازه‌ی ِ همین‌مقدار

که یکدیگر را نشناخته‌ایم هنوز !...


وَ بعد

تو ، روی ِ من حسّاس شوی

وَ من ، روی ِ تو حسّاس شوم ...

تا آهسته آهسته

به یکدیگر حسّاسیّت پیدا کنیم !...


آنگاه

تو آرام می‌خواهی دور شوی وَ می‌روی ...

وَ من آرام باید دور شوم وَ بروم ...

وَ آرام دورتر وُ دورتر می‌شویم از هم ...

تا آنجاکه به ساده‌گی ، محو می‌شویم .


کاش به تکرار وُ به تکرار ...

دوباره از ابتدا ،

تو به دنبال جای ِ خالی ِ من نگردی

من به دنبال جای ِ خالی ِ تو نباشم

ـ مــ ـا ـ

به دنبال ِ خلاء ِ همیشه ماندگار ِ خویش ،

به اشتباه ،

دوباره به آغوش ِ افکار ِ یکدگر باز نگردیم !...


وَ کاشکی ،

هرگز به دنبال ِ کسی شبیه همدیگر هم نباشیم !...


آری ؛

بیزارم از رابطه‌ها ...

بیزارم از اینگونه رابطه‌ها ...

من بیزارم از تویی ، که بیزاری از من .


مــ ـا !

از همان ابتدای نـ ـشناختن ،

کاش خوب می‌دانستیم که یکدیگر را

هیچ‌گاه نتوانیم شناخت !...


• نتیجه اخلاقی:


گاهی نفس ِ یکدیگر شدن

به قیمت ِ از دست رفتن ِ

ته‌مانده آرامش ِ من و توست !...


گاهی نفس ِ همدیگر شدن

اصلاً لیاقت نمی‌خواهد !...


گاه ، نفس ِ هم بودن

بخاطر انتخاب ِ نادرست ،

می‌تواند

نفس‌تنگی ِ مزمن ،

نصیب ِ من و تویی کند

که هیچ‌گاه نباید می‌خواستیم

” مـ ـا “ شویم !...


✫ ✫ ✫ ✫ ✫ ✫ ✫  سُهیل هدایت ✫ ✫ ✫ ✫ ✫ ✫ ✫