یک لحظه مکث

یک لحظه مکث

”چشم بر بندید بر من یـا مرا بیابید اگر می‌بینید“
یک لحظه مکث

یک لحظه مکث

”چشم بر بندید بر من یـا مرا بیابید اگر می‌بینید“

تا شقایق هست، زندگی باید کرد؟


تا شقایق هست، زندگی باید کرد؟

آهـ...

تک ‌مِصــرَع ِ رؤیـــایی

یک لقمه‌ی سنگین‌ـــه

بــد هضـم، به تنهـــایی

ای مِصــرَع ِ افسونگر

ای حادثـــه‌ی مُبهــم

ای هجـــــو شعف بارِ

مَبهــوت در این عالــم

پـــرواز سرُور از ذوق

یک شــادیِ اجبـاری

کین خنده‌ی تکراری

از گریه چه غمگین‌تر؟

ای چهـــره‌ی پوشالی..

ای قـالـب اغواگـــــر..

بیگـانه و تنـهـــایـی‌م

با ترس، بخوان امروز

بی‌یــاور و رسوایـی‌م

سرگشتــه و دل،  تنهــا

دل،  خستـه و سر‌ درگــُم

سر ماتم بی‌عشق به دامان

دل در طلب یار پریشان

عشق از دل‌و‌سر هر دو گریزان

مقصود ز مقصد، دل بیگانه فریب‌ست

مقصد به خیالش سر مقصود بریده‌ست!

این قافلـه تا به حشــر لنگ است

کــُرِه‌‌‌خر بی‌دُم چه زرنگ است..!

از قِصـّــه همین برون تراود

مقصود به عشق داده آفت

من قصد ریـــا نداشتـم، لیک

مقصود برنده شد در این پیک

امشب، شب من سحر ندارد

رسوای منــم که زن ندارد

از دار جهان، همینم افسوس

یک کُره الاغ کـَـــر ندارد!

دروازه‌ی دل که باز بینی

اندرز بگیـــر، بـــد نبینی

 

__________  سهیـل __________