یک لحظه مکث

یک لحظه مکث

”چشم بر بندید بر من یـا مرا بیابید اگر می‌بینید“
یک لحظه مکث

یک لحظه مکث

”چشم بر بندید بر من یـا مرا بیابید اگر می‌بینید“

▢ بـُن‌بست ▢


تقدیـر، همچون کرکسان ِ گرسنه‌ای‌‌ْ

مرا به چنگال ِ بی‌رحم‌اش

به هر سوی‌‌ْ می‌بـَرَد

تا لاشه‌ام را

در سکنایی غریب‌‌ْ

به سلاخی کشد..


اینک‌‌ْ در آرزوی معجزه‌ام، حاشا..!

ور نه انگار تنها منم‌‌ْ فرو رفته به ابهام،

که هر دم تیری در تاریکی‌‌ْ

به سویی می‌پراکنم،

در پویش ِ فریادی..


باری‌‌ْ،

چه باک است‌‌ْ بانگ سکوت سر ندهی ؟

یا که شاید -از لحظه‌ی ولوج‌‌ْ-، لال مادرزاد آفریده شدی..!


افسوس که فهم،

عزلت‌نشین ِ بیتوته‌های ِ تنگ و تاریک ِ تاریخ‌‌ْ مانده است..


لاجـَـرَم،

همچون موشان‌کور ‌‌ْ

هر راه‌کوره‌ای را رج می‌زنم‌‌ْ،

نه چون سگانی‌ولگرد ‌‌ْ

که به هر پستوی‌‌ْ تکه‌نانی را..


اینک‌‌ْ به دنبال انگیزه‌ام، شاید..!

بس دریغا که این واژگان‌‌ْ

عارضه‌ای‌ست زودگذر،

چیره بر تارک ِ نوپای ِ افکاری‌‌ْ

که بسان ِ سقوط ِ برگ‌های ِ خزان‌‌ْ،

روزی به کوچه‌های ِ بـُن‌بست خواهد ریخت.


▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄ سُهیل ▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄