یک لحظه مکث

یک لحظه مکث

”چشم بر بندید بر من یـا مرا بیابید اگر می‌بینید“
یک لحظه مکث

یک لحظه مکث

”چشم بر بندید بر من یـا مرا بیابید اگر می‌بینید“

♥ عشق و مرگ ☠


آری‌‌ْ

بازی با کلمات ‌‌ْ

تمام ِ رسالت ِ ما نیست‌‌ْ !...


□  □  □

در این‌‌ْ دخمه‌ی ِ مُرده‌ماران ِ سُست‌بنیان‌‌ْ ؛

به راستی‌‌ْ

با ما چه کرده‌اند‌‌ْ ،

ـ شوم‌زادگان ِ مرگ‌‌ْ ! ـ

که هر چه شور ِ جوانی‌‌ْ ،

درون‌مان‌‌ْ خُشکید‌‌ْ !...


□  □  □

کنون‌‌ْ نشسته‌‌ْ بر حصیر ِ سرد ِ سوگ‌‌ْ ،

فرش ِ سیاهی‌‌ْ ز ِ مَرگ‌‌ْ می‌بافیم‌‌ْ !...


چه ساده‌‌ْ از همه‌‌ْ شاد‌‌ْ واژه‌های ِ بلیغ ‌‌ْ،

می‌گذریم‌‌ْ !...


ـ وَ به گور ِ سرد ِ خویش‌‌ْ

آسوده بیارام‌‌ْ ...”ای عشق‌‌ْ“

که خیال ِ خام ِ تو را چه زود‌‌ْ به گور‌‌ْ سپُرده‌ام‌‌ْ !... ـ


خواهر ِ سیاه‌بخت ِ مرگ‌‌ْ ـ عشق‌‌ْ ! ـ

بگو به من‌‌ْ

که کدامین‌‌ْ شب ِ سیاه ِ زمین‌‌ْ

به دست‌هایی‌‌ْ نحس‌‌ْ،

شکست‌‌ْ بال ِ تو را ؟...


مرگ‌‌ْ ؛

ای پنجه‌های ِ زمخت ُو زشت‌‌ْ

بر حنجر ِ سُرخ ُو سپید ِ عشق‌‌ْ

نفرین‌‌ْ بر چرکین‌ردایی‌‌ْ که به تن کرده‌ای‌‌ْ ؛

آن‌‌ْ سیه‌‌ْ شوم‌‌ْ جامه‌ی ِ شیاطین‌‌ْ ...


با ما چه کرده‌اند‌‌ْ ،

که هر چه شور ِ جوانی‌‌ْ ،

درون‌مان‌‌ْ خُشکید‌‌ْ !...


□  □  □  •  □  □  □

پی‌نوشت:

باز‌‌ْ،

هرز می‌رویم‌‌ْ ؛

هم چه بی‌سبب‌‌ْ،

همیشه هرز می‌رویم‌‌ْ ؛

تا به دُور ِ هر چه هیچ ُو پوچ ِ محض‌‌ْ،

مثل ِ پیچ ُو مُهره‌ای‌‌ْ که هرز می‌رود‌‌ْ،

چه ساده‌‌ْ هرز می‌رویم‌‌ْ !...


پ.ن:

ای ”نفس‌‌ْ“

در این قفس‌‌ْ

به انتهای ِ زندگی‌‌ْ رسیده‌ام‌‌ْ !...

ـ بگو:

در این گسست ِ بند بند ِ جسم ُو جان‌‌ْ

چرا ”تو“ با من ِ همیشه‌‌ْ بی‌نشان‌‌ْ

رفته‌رفته‌‌ْ هرز می‌روی‌‌ْ ؟...


▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄  سُهیل‌‌ْ  ▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄