_____________________________
دخترک کوچکی را میشناسم، که همچو نامش، قابل ستایش است..
گاه گاه میشود به آشیان ما دَمی قدم زنان ورود میکند..
سلام گفته، در نگاه مادرم عروج میکند.. علاقه اش چه آشکار..
و در دلش که وسعتش به قرص ماه تابناک و عشق او به مادرم چه پایدار..
تقدیم به مادرم و رفیق کوچک اش
___________________________
___________ سهیل ___________
هیچ کس نمیداند که من
با تمام درختان کوچه رفیقم
و شاپرک های این باغ کوچک و مصنوعی که پشت خانه امان ساخته اند
صمیمی ترین دوستان منند
هیچ کس نمیداند که من باگیاه معاشقه می کنم
با آسمان حرف می ز نم
و سر مردم با خدا دعوایم می شود
من برای او آواز می خوانم
و هرگاه که دلم از کسی می گیرد به خودم نزدیک تر می شوم
و برای " دختر کوچک همسایه امان " که تازه گی ها فکر می کند عاشق شده
شعر می گویم
من هر روز
با تمام خستگی های ناشی از نامهربانی این روزهای مردم
برای یاد گرفتن چند جمله ی ناب بی تکلف از رفته گر شاعر کوچه امان
وقت می گذارم
و برای اینکه دوستت دارم را از یاد نبرم به همه ی عابران کوچه سلام می دهم
و تمام دختران معصوم شهر را به یک نگاه پدرانه دعوت می کنم
هیچ کس این ها را نمیداند
حتی تو
که هیچ گاه فرصتی نداشتی برای دوست داشتن من
واسم جالبه این همه احساس که خودتونم به خودتون نظر میدین!
ممنونم که منو میخونین..