بیزارم از رابطهها ...
از اینکه من بیایم وُ تو را بشناسم ...
وَ اینکه تو بیایی وُ مرا بشناسی ...
از اینکه تنها لحظهای ، خوشایم با هم !...
آری ؛ فقط لحظهای ...
آن هم بسیار کوتاه ...
به کوتاهی ِ ” یک لحظه مکث “ ؛
به اندازهی ِ همینمقدار
که یکدیگر را نشناختهایم هنوز !...
وَ بعد
تو ، روی ِ من حسّاس شوی
وَ من ، روی ِ تو حسّاس شوم ...
تا آهسته آهسته
به یکدیگر حسّاسیّت پیدا کنیم !...
آنگاه
تو آرام میخواهی دور شوی وَ میروی ...
وَ من آرام باید دور شوم وَ بروم ...
وَ آرام دورتر وُ دورتر میشویم از هم ...
تا آنجاکه به سادهگی ، محو میشویم .
کاش به تکرار وُ به تکرار ...
دوباره از ابتدا ،
تو به دنبال جای ِ خالی ِ من نگردی
من به دنبال جای ِ خالی ِ تو نباشم
ـ مــ ـا ـ
به دنبال ِ خلاء ِ همیشه ماندگار ِ خویش ،
به اشتباه ،
دوباره به آغوش ِ افکار ِ یکدگر باز نگردیم !...
وَ کاشکی ،
هرگز به دنبال ِ کسی شبیه همدیگر هم نباشیم !...
آری ؛
بیزارم از رابطهها ...
بیزارم از اینگونه رابطهها ...
من بیزارم از تویی ، که بیزاری از من .
مــ ـا !
از همان ابتدای نـ ـشناختن ،
کاش خوب میدانستیم که یکدیگر را
هیچگاه نتوانیم شناخت !...
گاهی نفس ِ یکدیگر شدن
به قیمت ِ از دست رفتن ِ
تهمانده آرامش ِ من و توست !...
گاهی نفس ِ همدیگر شدن
اصلاً لیاقت نمیخواهد !...
گاه ، نفس ِ هم بودن
بخاطر انتخاب ِ نادرست ،
میتواند
نفستنگی ِ مزمن ،
نصیب ِ من و تویی کند
که هیچگاه نباید میخواستیم
” مـ ـا “ شویم !...
✫ ✫ ✫ ✫ ✫ ✫ ✫ سُهیل هدایت ✫ ✫ ✫ ✫ ✫ ✫ ✫