خدایی ؛
طوق ْ
در کوران ِ شبفرسودهگیْ
دارد به قعر ِ گور ،
بر گردنْ !... ؛
وَ میگـِـریـَـدْ
بر این متروکْ دهر ِ رو سیاهانْ ،
خونْ !... ؛
وَ پیرانْ آرمیده بر کپلهاشان ْ
به خمیازه عیان ْ ؛
هر یک چه طوطیوار از دیروزها ْ
طامات میبافند !... ؛
ـ وَ این دریوزهگیها بس چه موروثیست ْ انگاری !... ـ
که حتی ...
عاقلان!
از عقلْ میلافند ؛
این تقدیر ِ شوم ِ همقطاری را ،
خزعبلْ ؛ طرفه ْ ؛ مُضحک ْ تا .......گزافْ !... ؛
وَ از یاران ْ،
نـَه میتابد اُمید ِ همچراغی ْ
هیچ !... ؛
یکایک ْ
ناکسانْ هم
بر نمیتابند انگاری ؛
ورای ِ گور ِ خاموشانْ
برون آید
ز ِ گور ِ روشنیْ ،
فریاد ْ ؛
تا بیدار گرداند
زهی ْ
ترسیده خوابان را !... ؛
دریغا !
تا صدای ِ لابهی ِ سگها ْ
در این متروکه گورستان ِ کجبنیان ْ
چنین پیچیده مُستولیستْ
بر فریاد ِ جانسوز ِ رهاییْ ؛
خفتهگان را ،
همنوایی ْ هم نمیآید !
وَ بیداریْ غمی دارد
که گوئی جملگی را سخت آزارَد !... ؛
دریغا !...
مُردهگان را خوابْ فرساید !...
⊹ ⊹ ⊹ ✌ ⊹ ⊹ ⊹
باریْ در این ازدحام ِ خاموشیْ
بیتو ، منمْ ، دچار ِ خود فراموشیْ
⊹
اینجا نمانْ ؛
فرشتهی من!
کوخ ِ شوربختیهاستْ !...
دردم مخوانْ ؛
سرودهی منْ، صُلت ِ زشتیهاست ...
⊹
از تو، همین خیال ِ مرا گاه پوئیدنْ
کم نیستْ ؛ راز ِ مرا در خیال فهمیدنْ
⊹
بر باد باد ْ ، هر چه از هیچ ْ سرشار استْ !...
☆ ☆ ☆ ☆ ☆ ☆ ☆
وَ این بند ِ اسارت را گریزی نیستْ !...
... چرا هر شبْ ؛ به صبح ِ روشن ِ فردا اُمیدوارم ؟...
▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄ سُهیلْ ▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄
« باتلاق ِ تقدیر ِ بیترحم در پیش وُ
دشنام ِ پدران ِ خسته در پُشت ،
نفرین ِ مادران ِ بیحوصله در گوش وُ
هیچ از اُمید وُ فردا در مُشت ... ؛ »
• احمد شاملو
○ سُهیل ؛ بخش نظرات را " آ ز ا د " کرد !...
○ سُهیل ؛ بخش نظرات را " آ ز ا د " کرد !...
چرا؟
آیا سهیل خیلی خوشش می آید ما را دچار دوگانگی کند؟؟
• نه بانو ... در آزمون صحیح وُ خطا ... همان تصمیم اول ـ ادامه به همان روال همیشگی ـ ... برنده شد!...

سپاس از همراهی ات .......به مهربانی
درود فراوان [گل]
برون آید
ز ِ گور ِ روشنیْ ،
فریاد ْ ؛
تا بیدار گرداند
زهی ْ
ترسیده خوابان را !... ؛
بسیار زیبا روان وبرخواسته از اندیشه ای زیباتر بود. خوشحالم که با آثار شما آشنا شدم. بسیار زیبا ...
دعوتید به غزل : یادت نرود ، یادت ،.. اگر هست هنوز..
منتظر حضور و نقدتان هستم
قلمتان پویا [گل]
• درود بر اندیشه "شاعر بزرگواری که ...




اشعارتان را ، یک به یک خواندم ::::::::::: چه میهمانی ِ با شکوهی بود ، با حضور واژگان بی نقص ات ......وَ این "رقص قلم" توانمندت ....::::::::::
درود بر شما ؛ وَ سلام وُ سپاس از حضور مهربانتان ، به خاکستر ِ خاکستری ِ سپید های سیاه بخت ام!...
• دوستدار همیشگی ات ، سُهیل هـ.
سلام مرد جوان ...حالتون خوبه ؟؟؟ امیدوارم همیشه شادو عالی باشید...
از اینکه دیر به مهمانی کلماتت خیال و افکارت میام پوزش میخوام ..یه سری اتفاقات افتاده بود که از این دورهم خوانی و نویسی عقبم انداخت ...
واقعا خسته نباشید بخاطر چیدمان حرفا و کلمات پویاتون ..بسیار زیبا بودن ،بخصوص این قسمت از این پستتون :
از تو، همین خیال ِ مرا گاه پوئیدنْ
کم نیستْ ؛ راز ِ مرا در خیال فهمیدنْ
⊹
بر باد باد ْ ، هر چه از هیچ ْ سرشار استْ !...
.............
همیشه خندان باشید
بدرود اقا سهیل
سلام ...

از احوالات ما ... همین قدر بدانید که :
احوال ما بسان ترکیده هندوانه ای میماند
از دست کودکی رها شده
بر فرق شکافته ی جویبار کثیف!
یا شایدم،
کمی شبیه خرمگسی ست،
در آخرین حماسه های "وز وز" و پرسه های خویش،
بر کوهساران تپه های کچل مَردی فقیر،
که از رؤیای هندوانه ی ترکیده ، هیچ سهم نـــبَرَد !!
حال ، حال ما چگونه است ؟
.... ممنونم از حضور مهربانتان ، بر خاکستر ِ خاکستری ِ سپیدهای ِ سیاه بخت ام !!...
بسیار سپاس بخاطر توصیه ای که داشتید مرد جوان ... واقعا بدلم نشست..ممنون
.............
برایت رویاهایی آرزو میکنم تمام نشدنی
و آرزوهایی پرشور
که از میانشان چندتایی برآورده شود.
برایت آرزو میکنم که دوست داشته باشی
آنچه را که باید دوست بداری
و فراموش کنی
آنچه را که باید فراموش کنی.
برایت شوق آرزو میکنم. آرامش آرزو میکنم.
برایت آرزو میکنم که با آواز پرندگان بیدار شوی
و با خنده ی کودکان.
برایت آرزو میکنم دوام بیاوری
در رکود، بی تفاوتی و ناپاکی روزگار.
بخصوص برایت آرزو میکنم که خودت باشی...
گفت خیلی میترسم؛
گفتم چرا ؟
گفت چون از ته دل خوشحالم ...
این جور خوشحالی ترسناک است…
پرسیدم آخه چرا؟
جواب داد: وقتی آدم این جور خوشحال باشد
سرنوشت آماده است چیزی را از آدم بگیرد!
گاهی باید رفت و آنچه ماندنی ست را جا گذاشت، مثل یاد، مثل خاطره، مثل لبخند.
رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی، بروی
و ماندنت رفتنی می شود وقتی که نباید بمانی بمانی.
زیر ِ لب با خویش
در نجوا :
ای کاش میماندی وُ نمیرفتی
ـ یا ـ کاش میرفتم وُ نمیماندم !...
درودی دیگر بار
راستی که جانا سخن از زبان ما میگویی
آنچه در خور طبع فروتن خودتان بود را ..در رد پای سراسر مهرتان خواندم.
دیر آمدم اما امیدوارم این بار ره به ترکستان نبرم. از بهار 1390 تا تابستان 91با ترنم خیال با پست بیش از چهل اثر و گرفتن نقد و نظر لطف بسیاری از دوستان که حق استادی بر من دارند در دید خفاش صفتان وحاسدان در این شهر و فضای بسته و محدود زیادی درخشیدم و زمانی که میرفتم با لکنتی کمتر .. به قول اون ترانه که.. بگم از اون حرفای خیلی بد..
از آسمان رویایی ام به زمین سفت کوبیدنم . امروز که دیگرشغلم را هم ازمن گرفته اند.. از سر بی کاری بر آن شدم این تجربه گذشته را با دوستانی تازه و چه بسا چون شمایی فهیم تر و پر مهر تر بیازمایم . بی اغراق نیازمند کمک و تجربه شما و دوستانتان برا روشن ماندن کور سوی این کلبه هستم تا در کنار خط خطی های تازه ام پست های وبلاگ مسدود شده سابق را هم ارایه دهم. منتظر راهنمایی و معرفی به دوستانی پر مهر چون خودتان هستم .
شاعر مانی و پویا
همیشه دورنماها خواستنی ترند
مثل سراب
مثل فردا
مثل تو . . .
سلام دوسته عزیز و گرامی خودم ایشالا که خوب باشی و سلامت . به روز هستم خواستی یه سر بزن ممنون میشم . دوستت دارم داداشی
سلام ... چشم
...اگه شد!...
برایت
سبد سبد
دوست دارم های تازه چیده ام
از درخت آفرینش.
نوش جانت!!!
بسیار زیبا ...
بخش نظرات سهیل را خدا آزاد کرد
سلام داداش سهیل گل....
یعنی ما نیایم اینجا شما یه سر نباید بزنی بگی الی مرد زنده است؟
باشه دیگه بازم به معرفت خودم
سلام ... دست و بالمو بسته : گرفتاریهای زندگی!! ...زنده مُرده گی!...
همه چیز را فروختم
جز آن صندلی که جای تو بود
شاید روزی که برگردی خسته باشی...
..
..
سلام وُ سپاس بانو ...


پیروز باشید
داداش؟؟
نیستی؟؟
کجایی تو؟؟
الوووووو؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آمدیم !!
کمی دیر امّا ...
چرا نظر من تایید نشده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شد! ......مثل همیشه ، دیر شد !!
سلام جناب هدایت عزیز
بسیار بسیار زیبا بود
لحظه هاتون شاد وشیرین
سلام ...


سپاس بانوی غزلسرای معاصر
سلام
با یلدای خاطره....منتظر نگاه همیشه مهربان وشاعرانتون هستم
با سلام ... ممنونم ، گر دست دهد! ... با افتخار ... تشکر
بسیار زیبا
جالب بود
سلام.
داداش؟؟
خوبی؟؟
چرانیستی؟؟
سلام ... ما هستیم!
ــــــــــــــــــــــــــی زمستانی!!
در خـــوابــ
• خاموش شدیم !
خاموش شدیم و چیزی نگفتیم
مردم سکوت ما را عیب دانستند
سخن گفتیم لیک گفتند:
بسیار سخن میگویید
باز خاموش شدیم و چیزی نگفتیم
گفتند: با سکوت میفریبند
سخن گفتیم و پنداشتند
ما نیرنگ داریم...
• جبران خلیل جبران ـ کتاب من سرود است
ایول ایول ایول
عجب شعرهای باحالی
عجب عجب عکس ها ی باحالی