” گاه ْ حالم بیشتــر از همیشه بد میشود
وقتی مالیخولیای طولانیام ْ زنده میشود “
از دیروز، به امروز، تا فرداهــا..
تنهـــا تـرکیــبی میشوند بیمعنــا...
واژگانی احاطه در روزمـــّرگیهایم..
و ابهامی از ”حسرت“..
هم برهنهتر، درهم تنیدهتر،
خزیده بر بیقواره پیکــرم..
هم رقصندهتر، برهم لولیدهتر،
با حجمی محـوتر، بسی تلختر،
به طعم دود اندود سیگاری ســرد..
هم رخوتانگیزتر..
بسان یـاوهای، پس از هضم یک لقمهی سنگین بغض، نیـوشیدن..
قسم به سهیلان ِ همیشه مستم
به قـــد تمامی ِ دنیــــا، خستهم...
این هجو کورکورانه انگاریهای پنهانیام،
خستهام میکند از جوانیام..
لعنت به تولّد نطفهی نامشروع ِ فخـر
در جنیـــن ِ عاریهی فقــر..
آنگاه که به بار نشست، به شبی
و در عبوری، گذار نکرد، به تبی
لابهلای خلسهی خاموش زندگی،
هر گوشه فریاد بر آورد، مـرا تـو بیسببی نیستی..
” برای تداعی حال، به اسم گذشتهای برای آینده “
در ره ِ زنده ماندن، تا پای جان جنگیدن، که چه ؟
زندگی.. سمجتر از آنی که میپنداشتم !
گـِلهای ِ عنصر ِ بیوقفه در رنجم،
به نقصانی
و خمیر مایهی وجودیام،
به کفرانی
فسرده شوند در فرسایش نفرینها و فغان
و تـَرک بر میدارند، به زخم چرکیدهی زمان
بر نهال تکیدهی صبــرم، تنیده جــان سپرد
این گـُشـــاده پیراهن نقش برجسته
به غورههای در آرزوی حلوا شدن..
بسان کشمش، هم خشکیدهتر
مـُـردهتـر از تنابنده هیأتم...
نرمینه ملحفهی ِ” افسردگی “ ، بسان ِ بــاد همیشه نـاآرام،
لا به لای هر لحظه، در کمین است..
بیهنگام، به صلیب خواهد کشید
وقتی که مالیخولیای طولانیام زنده میشود..
کنون، هم چه عریانتر باید نفـس کشید،
از دیروز، به امروز، تا فرداهــا..
تنهـــا تـرکیــبی میشوند بیمعنــا...
بیتفاوت باش اگــر:
زندگیام را سه طلاقـه کرد،
بی إذن پــدر
و شد همبستر همیشگیام تا به ازل....
من در حصار ِ همین روزمــّرگیها، هرز میروم
تو در انتظار طلوع فرداها باش..
هم چه غمگینتر باید سرود:
” خود نمیدانم که میافتم کجا ! “
________ سهیل _______
خــــــــــــــــدایا!!
یا خیلی برگردون عقــب..یا بزن بره جلـــــــــو...
اینجای زنـــــدگی دلم خعلییییییییی گرفته!
دلم تنگ میشود
چشمانم باران میخواهد
خدایا!
فرو بردن این همه بغض روزه را باطل نمیکند؟
زبونتو با انگشتت بگیر ٣ بار بگو داریوش
.
.
.
.
.
.
.
.
.
خودتی خودتی خودتی
"روزمره گی" یعنی همچون پرکاهی بیفتی روی موج آبی.
آب باخود ببرد ترا، آنجا که خواهد.
یعنی با عوام یا عوامانه حرکت کردن.
روزمره گی امروز ما تاوان ندانم کاری
دیروز پدران ما و سست عنصری امروز
ماست .
ممنون سهیل جان موضوع شعرت جالب توجه
هست برای من . عمق کلامت تحسین برانگیز
موفق باشی
مرسی که به من لطف کردی . بله نوشته های وبم از خودمه
و گویای روحیه خودم
سلام..

بهتون تبریک میگم، نوشته هاتونو بسیار پسندیدم و اصلاً مبالغه نمیکنم..
ممنونم از نظر مفیدی که برام گذاشتی..
"روزمره گی" یا "روز مرگی" ! مسأله این است..
ما به هردو دچاریم متاسفانه
روز مرگی و روز مره گی
بی اجازه لینکتون کردم تا دسترسی آسونتری به وبتون
داشته باشم و امید دارم که ناراحت نشده باشین
من خیلی وقت بود لینکتون کرده بودم
عشق یعنی
اگه صد دفعه هم ناراحتش کنــی
هر بار میگه : این دفعه آخریـــه که می بخشمت
ولی باز با اخـــم میــاد توی بغلت...
بعضی حرف ها رو نمیشه گفت...
باید خورد...
ولی بعضی حرف ها رو نه میشه گفت...
نه میشه خورد....
می مونه سر دل!
میشه دل تنگ! میشه بغض! میشه سکوت!
میشه همون وقتی که خودتم نمیدونی چه مرگته...
مثل همیشه زیباست...ممنونم سهیل جان بابت شعر لطف داری.
ممنونم نیایش خانوم..
جلد گرفته ام عشقم را
با خیال و خاطره
مبادا که تا بخورد
حتی گوشه ای از احساسم زیر دست این همه تنهایی.
و من تو را "تنهاترین" یافتم..
پنداشتم، ساحل تنهاست..
ستارگان تنهایند..
دریاها، کوهها..
و من تو را "تنهاترین" یافتم..
قلب ؟!
راستش نمیدانم چیست !
امــــا این را میدانم
که جای آدمـــــهای خیلی خوب است .
آواز میخواندم..
شعر می ساختم..
حتی زمانی که هیچکس نمی رقصید!
حکایت دوستی مثل سنگاییه که جمع میکنی بعد پرتشون میکنی تو دریا اما اگه یه سنگ قیمتی باشه نگهش میداری...
شبتون شیک بابای
..Have A Good Night Lady
” گاه ْ حالم بیشتــر از همیشه بد میشود"
چون
به قـــد تمامی ِ دنیــــا، خستهم...
موفق باشی سهیل
موفق تر باشی مژگان خانوم..
سهیل جان سلام ازم خرده نگیر و نرنج اما حیف این شعرا نیست توی این قالب باشن؟؟؟
من قالب وبلاگم که خیلی ساده س.. | تا راحت بالا بیاد (إن شاء الله)
و سربرگ وبلاگمم که " فریاد میزند از شخصیت درونم..
شاید با توجه به توصیه ی شما، یه کارایی کنیم.. مرسی
دور "تردیدهایت" که دیوار می کشی
مرا هم دوباره ببین ..
شاید روزی من نیـــز, یقین شدم!
آپم...خوشحال میشم سر بزنی ب وب خودت...
من امروز و روزهای آینده، کلی گرفتارم..
ببخشید که الآن جواب میدم.. ساعت: 00:22 بامداد چهارشنبه س..
سلام داداش سهیل
ممنون به خاطر سر زدن هاتون و کامنتهای زیبا
من فکر می کنم کسی می تونه اشعار و نوشته های شمارو درک کنه که مثل خودتون قلم توانایی داشته باشه. اما در هر صورت بعضی از گروه کلمات که کنار هم چیده شده بودن زیبا بودن.
هر روز موفق تر از دیروز
در پناه خدا
واقعاً خوشحالم کردین..
سلام
راستی قالب نو مبارک
در پناه خدا
سلام..
ممنونم.. خدانگهدار..
سلامممممممم خوبی؟
مرسی که سر زدی از نظراتت واقعا لدت بردم دوباره هم به وبم سر بزن
سلام..
چـــش..
سلام. دروغ چرا دیدم طولانیه نخوندم!!!
ایشالا یه رو زحوصله داشتم میام می خونم
ولی در کل خدا قوت
سلام..
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﻳﺮﻭﺯﻫﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻱ ﻓﮑﺮ ﻣﻲ ﮐﻨﻢ
ﻭ ﻧﻪ ﺑﻪ ﻓﺮﺩﺍﻫﺎﻳﻲ ﮐﻪ " ﺷﺎﻳﺪ " ﺑﻴﺎﻳﻲ...
ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﮐﻨﻢ...
ﺧﻮﺍﺳﺘﻲ ﺑﺎﺵ... ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻲ ﻧﺒﺎﺵ...
ﻭﺍﻻ
دلم کمی خدا می خواهد...
کمی سکوت...
کمی آخرت...
دلم دل بریدن می خواهد...
کمی اشک...
کمی بهت...
کمی آغوش آسمانی...
دلم یک کوچه می خواهد بی بن بست!! و یک خدا!!
تا کمی با هم قدم بزنیم...
این روزهایم به تظاهر می گذرد...تظاهر به بی تفاوتی...تظاهر به بی خیالی...به شادی...به اینکه دیگر هیچ چیز مهم نیست...اما...چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"
سلام داداش خوب
ممنون که اومدین و برام این همه کامنت خوشگل گذاشتید. در پناه خدا باشید
روزاتون بهاری
میگویند:قسمت نیست،حکمت است!! خدایا…. من معنی قسمت و حکمت را نمیدانم! اما تو….معنی طاقت را
میدانی….مگر نه؟؟
√
ایــــ ـــــــــــنـــــــجـــــ ــا آخــــ ـــــــر خــــطــــــ استــــ ــــــ!!!
دکمــ ــــهـــ ی GAME OVER را بـــــــزنـــــــ....
منـــــــ مــــــخواهــــــ ـمـــــــ تمــــــامــ ـــــ شـــــومـــــــــــ ـــــــــــــــــــــ!!!!
√
پرم از بغض!
بغض هایی که نمی شکنند…
بغض هایی که همانند جلادی گردنم را گرفته اند
و می خواهد مرا خفه کنند!
پرم از بغض هایی بی رحم… .
من رمز میخوام!
یه نمره از دخترا کم شد..
پسرا و دخترا = مساوی
سلام. عیدتون مبارک
سلام سلام..

میخندیم کسی شک نکنه !
سلام داش سهیل
پست های اخرت که رمز داره عزیز
پس ما چی ؟
قربون شکل ماهتون الهی..
یک هیچ به نفع اونا !
رمزش "سهیل" ـه.. دخترا حدس زدن
" مرگ روزمرگی "
بی صدا و خاموش ...
ایستاده و محکم ...
بلند قامت و مقتدر...
این است مرگ روزمرگی هایم ...!
و نقطه چین هایی که نمی خواهند از نوشته هایم جدا شوند...
وصال عاشقانه به آن ها می گویند...
نمیدانم روزی که خداوند سرنوشت مرا رقم میزد ...
چرا این همه جای خالی در زندگی ام قرار داد...
جای خالی هایی که جز با نقطه چین نوشته هایم پر نخواهند شد....!
اما من راضیم ...
ایستاده به تماشای مرگ روزمره ام می نشینم...
خودش تراژدی زیبا است...
دلت را محکم تر اگر بتکانی
تمام کینه هایت هم می ریزد
و تمام آن غم های بزرگ
و همه حسرت ها و آرزوهایت …
♦
ــم را تکاندم..
سنگریزه هایی ازش ریخت رو ردّپای اشک هام..
چه ناغافل از سنگ شدی دلکــــم.....
این شب ها
من گوشه ی بالشتو گاز میگیرم
که صدای هق هقم از اتـــــــاق بیرون نره...
تو گوشه ی "لباشو" گاز بگیر لعنتـــــــــی
می روم محله قدیمی... دست میکشم به روی دیوار.
.. و قدم میزنم در پیاده رو خانه مان ......
که دیگر نیست...
سرم را بلند می کنم شاید مادرم پشت پنجره بیاید..
. شاید برایم گوجه سبز... زالزالک خریده باشد...انار دانه کرده باشد... شاید
♦ خیلی زیبا بود پسر..