میـان ِ انبـوه ِ خاطراتْ،
سـَـردرگـُمترین واژهها، مـرا همراهی میکنند..
در بیانتهای ِ آسمان ِ شبْ
که پـُـر از ستارگان ِ خاموش است،
تنها، روشنای ِ یک ستاره را، در دور دستْ
درخشان میتوان دید،
آنگونه که مـاه را در حوض ِ آب..
و تـــو را
به ماننــد ِ آن ستارهی ِ روشنْ
از دور، چـه نزدیک میبینــم..
آنهنگام که مــاه ْ
در عبـوری أبــدی،
از مشرق ِ چشمانتْ طلوع کــرد
یادگار ِ بوسههای ِ آفتابیام،
بر کرانهی ِ آسمان ِ ســرخ ِ لبهایتْ
چه جاودانه در خیـال ْ خطور کــرد..
هرگــزْ
به چشمْ تابْ نمیآورم !
هجوم ِ ابــری سرکش را
که چون رقیبی
در آغوش ِ خیالــشْ میکـِـشــَـد تــو را..
و سنگین است بر منْ
تلخی ِ این حقیقت،
که بال ِ پــرواز نیست مـرا..
در همراهی با اندوه ِ خروشان ِ چشمانم،
بـاران ْ بماننـد ِ خونــابــه میبـارد
بر این معصیت ِ دامنگیـر..
و پیوستــه میچکد هر دَم
غـریـوْگونه اشکْ ، بـا ترانهی ِ سکوتی مرگبـار
بـر لبـان برآماسیدهام..
و دیگـر امیـدی نیستْ
به خفتــهْ ستارگان ِ خاموشْ غیرت.. !
ای خیـال ِ خـام ؟
امشبْ
بسان ِ گرسنـهای حریص میشـَـوَم
و تـو را خـامْخـامْ خواهم بلعیـــد..
وَ تـو ابــر ِ عصیانگر ؟
امشبْ
بسان ِ نساجیْ خوابزده میشـَـوَم
تا پنبــه کنم تمامی ِ رشتـِـههایت را..
" مـنْ به تنهایی، تمام ِ معادلات را بـرهم خواهم زد ! "
________ سهیل ________
♦ کاش من دانا بودم!
♦ نوشته ها از آن من است افسوس که دانای کلی در کار نیست!
♦ دانایم..
♦ به پرسش من نخند، ولی تو کیستی دانایم ؟!
♦
بگذارید بیمرگ نفسی آسوده کشم !
سکوت نیست، غریوگونه بخوانش
غریو را تصور کن....
« شگفتا که من چند بار زنده شدم ♦ بیگمان از برکت دم عیسیام بوده است »
مسیحا در درون توست، در درون خود من
دمهایم، دمهایت
همه معجزهای از زندهکردن
همه از زنده بودن !
زندگی گناه بزرگیست که همه به آن آلوده شدهایم، پس شادمان در آتش این گناه بسوز..
تکرار و تکرار و تکرار...
آه ای یقین یافته بازت نمینهم...
( سهیل نا امید نیست، بیامیدکم )
چون میرود هست، هست برای اینکه برود..
به خود نگاهکن، واقعاً نمیبینی که شبیه مرداب شدهای ؟!
بگذار بیاندیشهی مرگت نفسی آسوده کشم !
♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦
گهواره تکرار را ترک گفتم
در سرزمینی بیپرنده و بیبهار.
نخستین سفرم باز آمدن بود از چشماندازهای امیدفرسای ماسه و خار،
بیآنکه با نخستین قدمهای ناآزموده نوپائی خویش
به راهی دور رفته باشم.
نخستین سفرم
باز آمدن بود.
" تا درودی دیگر بدرود "
انقدرتنهایم که کسی نیست
صندلی را از زیر چوب دار
بکشد..!!!
کاش به جای این همه باشگاه
زیبایی اندام
یه باشگاه زیبایی افکار هم داشتیم
مشکل امروز ما اندام ها نیستن
، افکارها هستن !
ای کاش انسانها
همان قدر که از ارتفاع می ترسیدند؛
کمی هم از پستی هراس داشتند …!
انقدر مرا سردکرد.....
ازخودش.........
ازعشقش..........
که حالا به جای دل بستن
یخ بستم!
حالا به سمت احساسم نیا
که لیز میخوری!!!!!!
....
(حرفی برای گفتن نیست)
موفق باشی
مردم اشتباهات زندگی خود را روی هم میریزندو از آن غولی می سازند که نامش “تقدیر” است...
از انســــان هـــای احســـاساتــی بـیشتـــر بـتـــرسیـــد؛
آن ها قـــادرند ناگهــــــانی،
.
.
دیگــــر گــریـه نکـننــد؛
دوسـتــــ نــداشتـــه بــاشـنـــد؛
و قـیـــدِ همـــه چـیــز را بــزننــد،
.
.
حتـــی زنــدگــــی . . .!
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺯﻝ ﺑﺰﻧﯽ ﺑﻪ ﺁﯾﻨﻪ...
ﺧﯿﺮﻩ ﺑﺸﯽ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﯼ ﺧﻮﺩﺕ...
ﺑﮕﯽ:
ﺑﻪ ﺩﺭﮐ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻧﺪﺍﺭﻩ..
سلام!مگه میشه زشت باشه؟مثل همیشه عالی بود.
و رفتی تو
و روی سینه ام تابلویی نصب کردی
که روی آن نوشتی:
به علت ترک کردن قلب این سینه
تمام احساسات آن را به حراج میگذارم
و سوختم من
تاانتهای بی کسی
و بعد از رفتنت
من هم تابلویی روی سینه ام نصب کردم
که روی آن نوشتم:
به علت شکستن دیوار های قلیم
تا اطلاع ثانوی از پذیرش ارباب رجوع معذوریم
صندلی کنار صندلی ام بگذار!...
همنشینی با تو یعنی...
تعطیل رسمی تمام درد...
این متن یه نفس تقدیم به خودت و خوانندگان وبلاگ قشنگت
مهربانم ،ای خوب!
یادقلبت باشد؛یک نفر هست که اینجا
بین آدم هایی،که همه سرد وغریبند باتو
تک وتنها،به تو می اندیشد
وکمی،
دلش از دوری تو دلگیر است...
مهربانم ،ای خوب!
یاد قلبت باشد؛یک نفر هست که چشمش
به رهت دوخته بر در مانده
وشب و روز دعایش این است؛
زیر این سقف بلند،هرکجا هستی،به سلامت باشی
ودلت همواره،محو شادی و تبسم باشد...
مهربانم،ای خوب!
یادقلبت باشد؛یک نفر هست که دنیایش را،
همه هستی و رویایش را،به شکوفایی احساس تو،پیوند زده
ودلش می خواهد،لحظه ها را باتو،به خدابسپارد...
مهربانم،ای خوب!
یک نفر هست که باتو،
تک وتنها باتو
پر اندیشه و شعراست وشعور!
پر احساس و خیال است و سرور!
مهربانم! این بار، یاد قلبت باشد؛
یک نفر هست که باتو،به خداوند جهان نزدیک است
وبه یادت،هر صبح،گونه سبز اقاقی هارا
از ته قلب و دلش می بوسد
ودعا میکند این بار که تو
بادلی سبز و پر از آرامش،
راهی خانه خورشید شوی
وپراز عاطفه و عشق وامید
به شب معجزه و آبی فردا برسی...
ممنون از حضورت لینک شدی
خیلی زیبا خوندم..
ـــــونم بانو.. 

نوشته ی گرم و دلنشینی بود..
ممنـــــــ
لینک شدی شما.. با افتخار
سلام ممنون از حضورتون و وب بسیار زیباتون،لینک میکنم دوست داشتین لینک کنین.......
یاد گرفته ام انسان مدرنی باشم !
و هر بار که دلتنگ می شوم به جای بغض و اشک
تنها به این جمله اکتفا کنم که هوای بد این روزها
آدم را افسرده میکند . . . !
لینک شدی "با افتخار"..

ممنونم از نظر زیباتون..
زنده باشی الهی.. +
دستم به تو نمی رسد
حتی در شعر هایی
که با دست خودم می نویسم...
پس همچنان
در ارتفاع دور ترین استعاره ها بمان!
مباد
که دست کسی به تو برسد...
وآآآآآآآآآآآآآآآآو..

خیلی متن زیبایی گذاشتی.. خیلی زیبا.. خیلی....
مرسی مبینـــــــا خانوم..
سلام وبت قشنگه ب منم سر بزن خوشحال میشم
سلام..

ممنونم که نظر گذاشتی..
چهره سهیل الآن:
سلام خوبی
اول از همه این شعر ها رو که میفرستی رو خودت میی نویسی که همش اسم خودت هم توش هس بعدشم ای آهنگه که گفتی رو چیکار کنم.
سلام Zeynep جان..
ـــه..

آره عزیز.. وقتی اسم من توشونه.. خب آآآره دیگــــ
اگه قرار بود هرکسی بزرگترین غمش رو
برداره و ببره تحویل بده
با دیدن غمهای دیگران
آهسته غمش رو در جیبش میگذاشت
و به خونه بر می گشت...
چقدر متن سنگینی بود !
و عجب معنای عمیقی در اون نهفته ست...
ممنــــــــــــــــــــونم..
یک حرف
یک زمستان
آدم را گرم نگه می دارد …
و بعضی اوقات هم
یک حرف
یک عمر
آدم را سرد می کند !
حرف ها چه کارها که نمی کنند !!!
واقعـــــــاً..
این کجــا و آن کجــــــــــا.....
شک کرده بودم کسی بین ماست...
حالا یقین دارم " من " بین دو نفر بودم...!!!
چقدر تفاوت وجود داشت بین واقعیت وطرز فکر من....
سلامت باشی " مــَـــــــــــرد " ..
می ترسم، آن را که دوست میدارم بگویم:
"دوستت دارم"
چرا که شراب چون از ساغر
ریخته شود
اندکی از آن کاسته می شود.
"نزار قبانی"
بسیــــــــار لذت بردم..
خیلی زیبــــــــــــــاست..
ممنونم
آدم وقتی یه حس تکرار نشدنی رو با یکی
تجربه می کنه
دیگه اون حس رو با کس دیگه ای نمی تونه
تجربه کنه
بعضی حس ها
خاص و ناب هستند
مثل بعضی ها.........
کاملاً موافقم..
زندگی بایدکردگاه با یک گل سرخ گاه بایک دل تنگ گاه باید رویید در پس این باران گاه باید خندید در غمی بی پایان
خیلی زیبا خوندم.... مرسی مرضیه خانوم..
سلام سلام
میلاد امام رضا علیه السلام مبارک
سلامٌ علیکم و رحمة الله وبرکاته..

متقابلاً، میلاد هشتمین اختر تابناک آسمان ولایت، بر شما مبارک
میلاد امام رضا بر شما مبارک
من اومدم..
این درباره نویسنده..
چه قشنگـــــــــــــــــــــــــــــــه
آره..
..
شاعرش:
الفــــــ . بـــامـــــداد
بسیااار هم زیبا و پر احساس
ــــــــــ
سفرم خوبه!
خدا ب همرات
من در سفرم.. برای مدتی بیشتر از انتظار قبلی..
سفر کاری ـه..
شاد باشین..
سلام سهیل
کجایی اقا
نیستی برادر...
حالا...
بیا وبم اپـــــــــــــــم...
سلام..

باشین ولی عمرتون مثل
نباشه .....
..
دیگه مثل قبل نمیتونم " آپ " کنم یا تند تند به همه سر بزنم..
از همینجا از همه دوستای گلم تشکر میکنم که منو از یاد نبردن و هر از چندگاهی خط خطی های خوشکلی برام رو صفحه ی خاکستریِ وبلاگم طلاکوبی میکنن..
ممنــــــــــــــــــــونم از همه شما خوبان، از تــه وجــــــــــــودم دوستتون دارم..
" مرضیه خانومی ، الآن به وبلاگتون سر میزنم عزیز "
مرسی که اومدی سهیل عزیز
متنت حرف نداشت داداش یعنی عالی بود!
مرسی...
چرا نمیتونی زود زود سر بزنی سهیل؟؟؟؟؟
مــســــــــافـــــرم..

تا مدتی...
ممنونم مرضیه جان..
سفــر همه جوره ش خوبه!
دیگر از آن همه شیطنت و شلوغی خبری نیست ،
من دست به سینه سر جایم نشسته ام....!
دیگر نه با بطری آب تخته سیاه کلاس را خیس میکنم
نه روی صندلی معلم پونز میگذارم
نه روی نیمکت میروم و کنسرت میگذارم!!!!!
نه پایین کلاس برنامه ی آهنگ های درخواستی راه میاندازم
نه از درخت توی حیاط مدرسه بالا میروم
نه حرف میزنم
نه راه میروم
نه... نه....
دیگر نفس هم نمیکشم....
دست به سینه سرجایم مینشینم
آنقدر به خاطره ضربدرهای جلوی اسمم در لیست بدها و حتی با وجود این سن کم،چوب روزگار را خوردم که تبدیل شدم به ساکت ترین شاگرد کلاس زندگی....!
◘
◘
شعراتون حرفی برای گفتن نمیذاره!!!ممنون از حضور گرمتون
پس چرا همیشه لبخندهایت، از شعرهای من زیباترنـــــد.. ؟
هرجا هستی بهت خوش بگذره عزیزم
سلامت باشی..
بر لب ماهی هنوز...
خیره ماندی بر خیال ...
می کشی دستی به روی باورم
تا که دست بردارم از فکر محال!
بر لب ماهی هنوز...
منتظر تا در تو پیدا تر شوم!
خیس شکّم، تشنه ی یک روزنه
تا بگوید این محال است بی تو تنهاتر شوم...!
دیگر درخشش دورترین ستارگان نیز برایم جذاب نیست وقتی دریایی از غم در دل، چون بغض حبس میماند و تو را در آرزوی سونامی فروپاشی درون، میمیراند..
زن ....جنس عجیبی ست!
چشم هایش را که می بندی, دیدِ دلش بیشتر...
دلش را که میشکنی, باران لطافت از چشم هایش سرازیر...ا
انگار درست شده تا...روی عشق را کم کند!
تعریف از خود بود!!!
متاسفم...
نه برای تو که دروغ برایت خود زندگیست...
نه برای خودم که دروغ تنها خط قرمز زندگیست برایم...
متاسفم که چرا مزه ی عشق را... از دست تو چشیدم... تا همیشه در شک دروغ بودنش بمانم!!!
خــــدایــا یــه بُــــر بــه ایــن زنــدگیــمون بــزن
شایــد دو تــا حکــم افتــاد دستمــون
که هــر نامــــردی آســش رو بــه رخ مــا نکــشــه...
خیلی دردناکه
اینکه مرتب باید خودت رو به دیگری یادآوری کنی
تا فراموش نشی...
سبز …
زرد …
قرمز …
وسوسه شده ام کدام سیب را بردارم !
میوه فروش پوزخندی زد و گفت : “تردیـــــد نکـــــن …”
تمام سیب ها تو زردند !!!
نوکرتم دادا مطالب ما کجا مطالب شما کجا.میسی دادا
هــزار بـار آمـدم خطــت بزنم از قلبم
خود خودت را
یــادت را
اسمــت را
امــا
فقط قلبــم پر شد از خط خطی های عاشقانـه...!
شنیدم چند وقتی نیستی برادر
آدما نباس دوست پیدا کنن
چون وقتی میرن
وقتی دیگه نمیشه بهشون زنگ بزنی
وقتی نمیتونی درد و دل کنی
یا حتی باهاشون شوخی کنی و بخندی
و همه دوستی خلاصه میشه تو عکسهات و خاطراتت
هی بغض تو گلوت گیر میکنه
خفه ات میکنه
آدما باس همیشه تنها بمونن…!
همین که لا به لای کلماتم نفس می کشی ...
راه می روی ...
در آغوشم میگیری ...
همین که پناه واژه هایم شده ای ...
همین که سایه ات هست ...
همین که کلماتم از بی " تو " یی یتیم نشده اند ...
کافیست برای یک عمر آرامش ...
باش ...
حتی همین قدر دور ...
حتی همین قدر دست نیافتنی ...
ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﭘﺎﯾﯿﺰﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺻﺪﺍﯼ ﻗﺪﻡ ﺯﺩﻥ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺗﻮﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺑﺮﮒ
ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﺒﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺧﻢ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ ﯾﺎﺩﺕ ﻫﺴﺖ؟ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﮐﻪ
ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺯ ﻣﻨﺘﻄﺮ ﻣﺎﻥ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪﻧﺪﺗﺎ ﭼﺸﻢ
ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﯾﻢ ﻭﺑﯽ ﺣﺮﻑ ﻓﻘﻂ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻭﯾﻢ
salam...nisti!khubi?
سلام سهیل جان
خوبی گل پسر؟
عذر واسه غیبت طولانیم نبودم یه مدت
جات خالی رفته بودم به پابوسی
نائب الزیاره بودم عزیز خیلی به یادت بودم
موفق باشی و شادو سلامت پسرکم
تــــــــــابستـــــــــــــــان !
حــــــــــــــا? کــــــــــه دارى تمــــــــــــــــام میـــــــــــشوى
بــــــــــــــگذار بــــــــــــــگویـــــــم!
کـــــــــه روزهــــــــــــــــــــــاى گــــــــــــــــــــــرمــــــــــت،
ســـــــــــــــــــــــــــرد گذشت!!!!
مثل مسجد بین راهى تنهایم،هرکس مى آید میشکند
هم نمازش را،هم دلم را
ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻟﺖ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺩ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ
ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺷﻪ.
ﺩﯾﮕﻪ ﺣﺘﯽ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﯼ ﺍﯾﻨﻮ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺸﻨﻮﯼ
" ﭼﺮﺍ ﻣﺴﯿﺠﻤﻮ ﺩﯾﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﯼ ؟"
ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺻﻦ ﺩﻟﺖ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺩ ﯾﻪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﺕ ﺭﻭ ﺻﺮﻑ
ﺍﯾﻦ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﻣﺘﻘﺎﻋﺪﺵ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﯼ ﯾﺎ ﻧﻪ.
ﮔﻮﺷﯿﺘﻮ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﯼ ﯾﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯿﺮﺳﯽ.
ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺩ ﺗﺎ ﺩﯾﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﭼﺖ ﮐﻨﯽ.
ﯾﻪ ﺷﺎﺭﮊ ﺩﻭ ﺗﻮﻣﻨﯽ ﮐﻢِ ﮐﻢ ﯾﻪ ﻫﻔﺘﻪ ﻣﯿﻤﻮﻧﻪ ﻭﺍﺳﺖ.
ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﺪﻭﻡ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﺕ، ﭼﻪ ﭘﺴﺮ ﺑﺎﺷﻦ ﻭ ﭼﻪ ﺩﺧﺘﺮ،
ﺭﺍﺣﺖ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﯾﻨﻢ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﭘﺲ ﻓﺮﺩﺍ
ﺑﮕﻪ "ﻓﻼﻧﯽ ﮐﯽ ﺑﻮﺩ؟"
ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﺍﻧﻘﺪ " ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﺖ " ﻭﺍﺳﺖ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﻣﯿﺸﻪ ﮐﻪ
ﺩﯾﮕﻪ ﺟﺎﯼِ ﺧﺎﻟﯽِ ﮐﺴﯽ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺣﺲ ﻧﻤﯿﺸﻪ ...
هر کسی برای خودش خیابانی دارد…
کوچه ای…
کافی شاپی..
و شاید عطری…
که بعد از سالها… خاطراتش گلویش را چنگ میزند!
من نمیدونم کدوم انسانی گفته صبح زود باید بیدار شد!!
عصر حجر، عصر اطلاعات، عصر ارتباطات، عصر فن آوری، عصر دیجیتال و ...
همه اینا ثابت میکنن که پیشرفت بشر همیشه در عصر صورت گرفته و از صبح زود بیدار شدن آدمی به جایی نمیرسه!!!
...
حق با توئه..
ﺗﻨﻬﺎ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺩﻧﯿﺎ، قانون “ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ” ﺍﺳﺖ!
ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺗﻨﮓ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ “ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ” ﺗﻨﮓ ﺷﻮﺩ..
ﺩﺳﺘﺎﻥ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ “ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ” ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ..
ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ “ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ” ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ…
ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺍﺷﮏ ﻣﯿﺮﯾﺰﯼ “ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ” ﺑﺮﯾﺰﯼ..