گل ِ رز ِ سفید ِ سنجاق شده
بـه مــوهـــای تــو
چـه مـؤمنــانـه پیداست
زیر روسری ِ حریر ِ آبیاناری ـت..
شاخهی ِ قاصدک ِ رها شده
از دستـان ِ من
چـه بیرحمانه تنهاست
مثل ِ دستهای ِ گرهکرده در جیبم..
* * *
این لطافت ِ نسیـم ِ وزیدهْ از لابهلای بوتههای ِ تـرخـون ْ
در شبی نیلوفری
با عطری خوشْ از نارنجهای ترش ِ نارسْ
که پیچیده در هوای بارانی ْ
و نشسته برخاک ِ نمناک ِ خیابان ِ مهربانی،
از تپیــدن ِ قلب ِ مـــن است
و نفسنفسْ زدنهای ِ تــو را میشمارد ْ آهسته ْ
و تـا نـام تــو در ذهنْ درج میشود
تمام ِ گفتههایم را مینوشم
از لبــان نچشیــدهی تــو..
حقیقت دارد: در فکر و خیال تو بودن ْ همیشه زیباست.
حتی اگر دستانمان ْ دور از هم ْ
و قدمهایمان ْ در یک مسیر ْ نباشد !
باز هم، این دل ِ حساس ِ مرا آرام میکند،
فکـــر ِ بـا تـــو زیستـن
در هم آغوشی ِ وعدههای ِ ارسالی ِ مــنبهتـــو.
* * *
قاصدک..
نا امیــد نیست !
بــال میگشاید تـا ” تـــو “
در پیچ و تاب ِ مُبهم ِ واژگان ِ عاشقانهام
همچنان میتازد ، تـا لحظهی وصــل ، امیدوارانه...
________ سهیل ________
زندگـــــــــــــــــــــــی "پانتــومیم " اســـت حـــــرف دلــــت را به زبـان بیــــاوری باختـــی !
دادا وب خودته..هرچی باشه ب وب تو نمی رسه..واقعا بی نظیر و لایک...
زندگی
"زندگی" بـه من آموخـت . . .
آدمها نـه " دروغ " می گویند
نه زیر " حرفشان " می زنند .
اگر " چیزی " می گویند . . .
صرفا " احساسشان " درهمان لحظه سـت
نبـایـد رویش " حساب " کرد...
آنقدر اشک هایم را در درونم ریختم ,
هر کس مرا می بیند
می گوید چشمهایت شبیه دریاست . . .
من به دنبال فضایی می گردم؛
لبِ بامی ، سر کوهی ، دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم.
آه! می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد!
زمین خوردتیم تا قیامت...
کوچیکــتــم داداش..
باز پاییز است ،
اندکی از مهر پیداست ،
در این دوران بی مهری ،
باز هم پاییز زیباست .
پاییزتان بهاری باد !
ممنونم از حضورت..
رنگ ها در رنگ ها دویده
از رنگین کمانِ بهاری
که سراپرده در این باغِ خزان رسیده برافراشته است
نقش ها می توانم زد
غمِ نان اگر بگذارد !
خیلی قشنگ بود سهیل ، خیلی
نیگا اشکم در اومد از خوندن عشق لبریز تو شعرت
خیلی دوسش داشتم عاشقانتو
بازم عاشقانه بنویس
ممنونم سهیل
رزوهایت بلند بود, دست های من کوتاه...
تو نردبان خواسته بودی, من صندلی بودم...
با این همه, فراموشم مکن...
وقتی بر صندلی فرسوده ات نشسته ای,
به ماه فکر می کنی...
سلام بــانــــــــ
ـــو.... ممنونم از حضور مهربانانه ات، آنگونه که واژگانی را به استخدام نوازش یتیــم ِ وجودم در آوردی.. مرسی عزیز..
♦ کِى شاد مى شود دل زمین از لمس گامهاى موسیقایی پاهایت..
♦ کِى دست زمین و آسمان به هم مى رسد از شوق بودنت..
کشوری که اسم قبرستوناش پیشوند بهشت رو یدک میکشه، معلومه زندگی مردمش تا قبل مرگ جهنمه..
----------------------
Merc nazare lotfete
شکیبـا باشی و استـــــوار، چون می فهمی ! و این درد بزرگی ست..
سلام
نـمی دانــــــم چه کســـــی!
دســت اتفــاق هـای خــــــوب زندگــــی ام را گرفــت،
که دیگـــــــر نـمی افتنـــد..!
سلامت باشی..
جمله ی محشری بود، چه یادگاری ِ زیبایی
غزل
تمام وجودم را
از نوک قلمم می چکانم
تا تو
در شاه بیت غزل هایم
قافیه شوی.
ممنونم از حضور پــُـــر رنگ و خالصانه ات..
به احترامت، از جایم بلند میشوم و دوباره رو به سوی تــو، سلام میکنــم..
باشد که روح اهورایی ـت، روح مرا نیز تسکین دهد..
مرگ فریادها
وقتی فریادهایم
در گلو می میرند
من
به احترام آنها
چند لحظه سکوت میکنم
جمعه
واژه هایم تا به دنیا می آیند
نه دست دارند و نه پا
و تو که می آیی
چشم در چشم واژه ها
جمعه دیگری را
در نبودت بارانی می کنم.
سبز باشی بــانـــــــــــــــــــو..
آسمان
دستم را بگیر
ابری ترین کوچه ها
سلام می خواهند
زندگی دور نیست
با خورشید و باران
می توان عشق ساخت
و قدری آسمان شد
چه خاطره سازی هایی..
وه ، چه نظر بازی هایی..
بسیار شیرین ، لحظه لحظه هایم با حضور تــو..
تمام
شب آمد و روزگار دل تمام است
به دستت اختیار دل تمام است
من از چشم تو خواندم روز آغاز
که با این عشق کار دل تمام است
این روزها مهمان آفتابم
و آنقدر سردم است
که هم آغوشى گرمش هم
دیگر سرماى فرورفته در استخوان تنهایى هایم را
تسکین نمى دهد
من و تو ای نازنین
گرچه مثال عقربه ایم
لیک این خود شیرین است
روز و شب در پی هم پیمودن
آری افسوس سرمان بر سر یک بالین نیست
لیک قلبمان بسته به هم
دل تو مهمان من
دل من مهمان تو
این خود شیرین است
بیقــراری هــایــم
پـاییـــز میخــواهــد و چشــم هـای عاشقـتــــ را
نگــاهــت را از مــن نگیـــر
ایـن پاییـــز را عاشقـــم بـاش لطفــــاً !
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان ودست کوته ماست
روح شاعر
جهان را زیر و رو می کند
درون بوته ای خار
یا که گلی
و می جوید
شور خود را
درون ریگزار
یا چمنی
و در خلوت بی چرای خویش
می گردد پی تغافل پرنده ها
تا بسراید
لحظه های تغزل را
بر صمیمیت شاخه های کاج
در تمام عمر شب یک راز هست !
گنگ رازی که در پهنای اندوهش نهان مانده
رازش چیست این دیرینه ی تنها ؟
شب به طول عمر خود
چشم انتظار وصل خورشیدست
اینش راز
اینش درد
لیک عشق بی حاصل جز سیاهی
ره آوردی نخواهد داشت
جز که هردم مویه و گویه کند در متن خاموشی
اینش راز
اینش درد .
پرسید که چرا دیر کرده است؟
نکند که دل دیگری او را اسیر کرده است ؟
خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است.
تنها چند دقیقه دیر کرده است.
گفتم:امروز هوا سرد بوده است.
شاید جای قرار تغیر کرده است.
خندید به سادگیم
گفت:احساس پاک تو را زنجیر کرده است.
گفتم:ازعشق من چنین سخن مگو،
گفت:خوابی، سالهاست دیر کرده است
.در آینه به خود نگاه میکنم،
آه عشق توعجب مرا پیر کرده است.
راست گفت آینه:که منتظر نباش
او برای همیشه دیر کرده است
♦ رازقی ♦
آن روزها
زهره عود مینواخت
من بربط میزدم
خدا شعر میگفت
و ماه میرقصید
و تمام شبها
رازقیها بوی عطر تو را میان مردمان قسمت میکردند
دیگر هیچکس حتی نام مرا به خاطر نمیآورد
میخواهم سر یک فرصت که هیچگاه دست نمیدهد
حواس دردهایم که پرت شد
قراری بگذارم با روحم
جای همیشگی
پشت درخت گیلاسی که هیچ وقت نکاشتیمش
دنیا خالیست از قرارهای دزدکی
و من شاعرترین مرد این حوالی کم پیدا
دارم ذره ذره
عشق را از یاد میبرم !
درد تنهایی خود را به که گویم
به که گویم که در این جامعه ای خالی از عشق
همه در تاب و خروشند
همه چون سرو به بالا می نگرند
وبه فغان از غم هستی
که تواند مرا یاد کند
وصدای نفسم را ببرد تا که رسد بر دل یار
من که خواهم ولی افسوس که نتوانم
از ینجا برم
من بسان گلی از باغ ل یاس بودم
که ندانم به شو فایی خو د شاد شوم
ودل غم زدهام را
به سرود غم هستی بسراید
اه............. ای
آ هـ ......
نداند رسم یاری بیوفا یاری که من دارم
بازار دلم کوشد دلازاری که من دارم
وگر دل را به صد خواری رهانم از گرفتاری
دلازاری دگر جوید دل زاری که من دارم
به خاک من نیفتد سایه سرو بلند او
ببین کوتاهی بخت نگونساری که من دارم
گهی خاری کشم از پا گهی دستی زنم بر سر
بکوی دلفریبان این بود کاری که من دارم
دل رنجور من از سینه هر دم میرود سویی
ز بستر میگریزدطفل بیماری که من دارم
ز پند همنشین درد جگر سوزم فزونتر شد
هلاکم میکند اخر این دوستی که من دارم
چه سوال عجیبی!
"نشانهء قلبم؟!"
دستم را می برم به چانه ام
و میگویم:
"نور نگاهم را که دنبال کردی
و به مهر لبخندم که رسیدی
دریچهء احساساتم را می بوسی
و از پوست خاموشم عبور میکنی
با شیرین زبانی وارد رگهایم می شوی
همراه جریان خونم می روی
و می روی
و می روی
آنگاه
به مزرعهء احساساتم
-قلبم-
می رسی
نمی توان به جایی گریخت
حقیقت
زیر چتر عادت
پنهان است
حال که
نه فرار
دردی را دوا می کند
و نه قرار
باید
بر مدار صبر
سماعی مردانه کرد
من شعله نیستم ،گرمای آتشم
سردی لبخندت ، سرد کرده تنم
عادت کرده ام...
به داشتن چیزی سپس نداشتنش...
به بودن کسی و سپس نبودنش...
تنها عادت کرده ام...
فراموش نه!!!
مرا به یادآر
فراموشی فریب آدمهاست
ما چیزی را فراموش نمیکنیم
تنها از خاطراتمان دور و نزدیک میکنیم رویدادها را
ما کنار نوازش و سیلی خاموش سرنوشت بزرگ میشویم
شعر میگوییم
عاشقی میکنیم
کار من همین است
خواندن دلتنگیها از رگههای تکلم نگاه تو
و گسستم از خلوت قصیدههای برهنگی
من، مرگ تمام قهرمانان درام کتاب قصههای عاشقانهام
مرا به خاطر بسپار.
رفتن ، رسیدن است
موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است
ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است
تا شعله در سریم ، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما ،در خود چکیدن است
ما مرغ بی پریم ، از فوج دیگریم
پرواز بال ما ، در خون تپیدن است
پر می کشیم و بال ، بر پرده ی خیال
اعجاز ذوق ما ، در پر کشیدن است
ما هیچ نیستیم ، جز سایه ای ز خویش
آیین آینه ، خود را ندیدن است
گفتی مرا بخوان ، خواندیم و خامشی
پاسخ همین تو را ، تنها شنیدن است
بی درد و بی غم است ، چیدن رسیده را
خامیم و درد ما ، از کال چیدن است
خارها
خوار نیستند
شاخه های خشک
چوبه های دار نیستند
میوه های کال کرم خورده نیز
روی دوش شاخه بار نیستند
پیش از آنکه برگهای زرد را
زیر پای خویش
سرزنش کنی
خش خشی به گوش می رسد :
برگهای بی گناه
با زبان ساده اعتراف می کنند
خشکی درخت
از کدام ریشه آب می خورد !
این انتخابها، این شعرها، بسیــــار لذیذه.. مثل غذاهایی که میپذین
ممنونم بانو..
با توام
ای لنگر تسکین !
ای تکانهای دل !
ای آرامش ساحل !
با توام
ای نور !
ای منشور !
ای تمام طیفهای آفتابی !
ای کبود ِ ارغوانی !
ای بنفشابی !
با توام ای شور ، ای دلشوره ی شیرین !
با توام
ای شادی غمگین !
با توام
ای غم !
غم مبهم !
ای نمی دانم !
هر چه هستی باش !
اما کاش...
نه ، جز اینم آرزویی نیست :
هر چه هستی باش !
اما باش!
نمی توان به جایی گریخت
حقیقت
زیر چتر عادت
پنهان است
حال که
نه فرار
دردی را دوا می کند
و نه قرار
باید
بر مدار صبر
سماعی مردانه کرد
فال نیک
گفتی : غزل بگو ! چه بگویم ؟ مجال کو ؟
شیرین من ، برای غزل شور و حال کو ؟
پر می زند دلم به هوای غزل ، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست ، بال کو ؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو ؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبز ِ سرآغاز سال کو ؟
رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سوال و حوصله ی قیل و قال کو ؟
به آیین دل
برای رسیدن ، چه راهی بریدم
در آغاز رفتن ، به پایان رسیدم
به آیین دل سر سپردم دمادم
که یک عمر بی وقفه در خون تپیدم
به هر کس که دل باختم ، داغ دیدم
به هر جا که گل کاشتم ، خار چیدم
من از خیر این ناخدایان گذشتم
خدایی برای خودم آفریدم
به چشمم بد ِ مردمان عین خوبی است
که من هر چه دیدم ، ز چشم تو دیدم
دهانم شد از بوی نام تو لبریز
به هر کس که گل گفتم و گل شنیدم
تنها تو می مانی
دل داده ام بر باد ، بر هر چه باداباد
مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد
ای عشق از آتش اصل و نسب داری
از تیره ی دودی ، از دودمان باد
آب از تو توفان شد ، خاک از تو خاکستر
از بوی تو آتش ، در جان باد افتاد
هر قصر بی شیرین ، چون بیستون ویران
هر کوه بی فرهاد ، کاهی به دست باد
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را ، اندوه مادرزاد
از خاک ما در باد ، بوی تو می آید
تنها تو می مانی ، ما می رویم از یاد
روز مبادا
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها ...
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم :
باشد برای روز مبادا !
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند ؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد!
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها ...
هر روز بی تو
روز مباداست !
یک جهــــــــــــان خوشه های انـــــــــار سرخ ، تقدیم تو بـــــاد..
تـــو را دوست میدارم . . .
چه فـرق مى کند که چـــــــــــــــرا ! ؟
یــــــــــــا از چــــــــــــه وقـت!
یـا چطـور شـد که . . . !
چه فـــــــــــــــرق میکـند ؟!
وقتى تــو بـایـد بــــــــــــــاور کنـى . . . که نمـى کـــــــــنى
و من بــایـد فـرامـــــــــوش کــنم . . . کـه نمـــــى کـــــنم
انتظار
باز هم شب آماده
شب لباس سیاهه خود را به تن کرده
سیاه تر از همیشه
همه خوابند
ولی چشمهای من خواب را نمیخواهند
من از شب هراسانم
ستاره ای دیگر نیست
مهتاب هم بخواب رفته
من بیدار به انتظار مهتاب
شبی مهتاب خواهد آمد
باز هم انتظار
چند سال از این انتظار میگذرد؟
ده، بیست، سی،......
ای عشق!
دستی به کرم به شانه ی ما نزدی
بالی به هوای دانه ی ما نزدی
دیر است دلم چشم به راهت دارد
ای عشق ، سری به خانه ی ما نزدی
صد بار به سنگ کینه بستند مرا
از خویش غریبانه گسستند مرا
گفتند همیشه بی ریا باید زیست
آئینه شدم باز شکستند مرا
به قول خودت: لایکــــــــ
ــــــــ
خواب بارون
دیشب خواب چشماتو دیدم
خواب نگاه پر معنا تو
دیدم
توی بارون قدم به قدم
منو تو کنار هم
من با باله پرواز توی اوج آسمونها
تو با گرمای حرفات توی دل ابرا
سرمایه خیسه بارون روی شونه هام
گرمای حرفات روی نفسام
تاریکی
شوم شب اومد سراغم
ترس از دوری چشمات اومد سراغم
لحظه وداع چشمات
دوری از گرمای نگات
پرندهٔ نحس صبح اومد سراغم
لمس پرهاش کرد
بیدارم
نگاه من به اتاق
خالی
خالی از اون رویای خیالی
برم بخوابم بلکه خوابِ بارون ببینم منم
شبت بخیرو شادی سهیل جان
ممنونم بانو..
از طرف پسر خونده ـت
... 

+ 1000
شب شما هم بخیر و سهیل! شادی جوون..
خوان به نام خدایت که آفرید.انسان را از علق آفرید.بخوان که خدای تو کریم ترین وجودهاست.خدایی است که به وسیله ی قلم،تعلیم داد و به انسان چیزهایی که نمی دانست،آموخت."
(سوره ی علق_آیات ۱تا۵)
خوش آمدی بزرگوار..
سلام ممنونم...بازم شرمنده ام کردید!
لبخند بزنی، بی آنکه من ببینم..
+
همین کافی ست تا قاب عکس خاطره ام خواستنی تر شود..
این روزهـا کسـی،
به خـودش زحمـت نمیدهـد یک نفـر را کشـف کنـد ،
زیبـایی هـایش را بیـرون بکــِشـد ،
تلخـی هـایش را صبـر کنـد ...
آدمهـای ِ امـروز،
دوستـی هـای ِ کنسـروی می خواهنـد !
یک کنسـرو که درش را بـاز کننـد ؛
بعـد ...یـک نفـر،
شیرین و مهـربـان،
از تویش بپَـرد بیـرون !
و هی لبخنـد بزنـد
و بگویـد :" حـق بـا تـوسـتــــ " ...
♦ چه کسی می آید " شکستهایم " را با من یک نفس فریاد کند ؟
هــــــ ـــا ن ؟؟ کسی مرا میشنود اینجـــــــــ ــــــــا ؟؟
سلام داداش گلم خوبی مرسی
البته ببخشید که دیر اومدم مدرسه ها شروع شده سرم شلوغه ممنون بازم بیا بای
سلام دختر خوب..
سال تحصیلی خوبی رو برات آرزو دارم.
خوشحال باش زینپ جــــان
سلام مرد جوان ...
وب زیبایی دارید بهتون تبریک میگم ...
..............
چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن ، در جاده ای که در ان هیج بادی نمی وزد ...
..........
بدرود اقا سهیل
سلام غریبه ی آشنای من..
منوّر کردی سرای خاکستری مرا، با حضور بی ریای خویش..
یک عالم سپاس بی کران ، تقدیم به شما +
سلام بی معرفت
رفتی سفر برگشتی خبر ندادی
بی معرفتی دیگه
سلامت باشی..
کوتاهی منو ببخشید..
عصبی نباش مرضیه جون.. آخه بت نمی آد !
حقـــ ُ النــــاس همیشــهـ پـــول نیستـــــ ،
گـــاهــی دلــــ استـــــ !
دلــی کــه بــایــد میـدادی و نـــدادی . . .
سلام دختر خوب..
مرسی از حضور ملایم پائیزی ـت..
تو را دوست دارم چون
در هر نفس جریان داری
تو را دوست دارم چون
نفس تو رنجیر افکارم را
پاره می کند
چون بوی تو
مشامم را نوازش میدهد
چون فریاد تو
موسیقی زیبائیست که
دلم را آرام می کند
چون نگاه تو
اوج زیبائیست
♥ آسمــــــــــان عمــــــــرت همـــــــــاره خورشیدی بــاد بــانــــــــو ♥
بـرگ هـای پـایـیـزی
سـرشـار از شـعـورِ درخـت انـد
و خـاطـرات سـه فـصـل را بـر دوش مـی کـشـنـد
آرام قـدم بـگـذار
بـر چـهـره ی تـکـیـده ی آن هـا
ایـن بـرگـهـا حـرمـت دارنـد...
درد پـایـیـز،درد ”دانـسـتـن” اسـت...
درد ِ عمق ِ تـَـرَک ِ ریشه های درخت همیشه بهار را تجربه کرده ام..
آری ، باید بگویم: میدانم چه میگویی..
ﻣَـﺮﺩ ، ﻣُـﺮﺩ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﺨﺘﯽ ﻫﺎﻣﻮﻥ ﺷﺪﻥ
رضازاده ها
ﻣَـﺮﺩ ، ﻣُـﺮﺩ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﺷﺎﻫﺰﺍﺩﻩ ﻫﺎﻣﻮﻥ ﺷﺪﻥ
ﺁﻗﺎﺯﺍﺩﻩ ﻫﺎ
ﻣَـﺮﺩ ، ﻣُـﺮﺩ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺵ ﺁﮐﻞ ﻭ ﮐﻮﭼﻪ ﻣﺮﺩﻫﺎﻣﻮﻥ ﺷﺪﻥ
ﺍﺧﺮﺍﺟﯽ ﻫﺎ ﻭ ﭼﺎﺭﭼﻨﮕﻮﻟﯽ ﻫﺎ ﻭ ..
ﻣَـﺮﺩ ، ﻣُـﺮﺩ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﻫﺎﺩ ﻭﻓﺮﯾﺪﻭﻥ ﻓﺮﻭﻏﯽ ﻭﺻﺪﺍﻫﺎﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ
ﻣﻮﻧﺪﮔﺎﺭﻣﻮﻥ ﺷﺪﻥ
ﺳﺎﺳﯽ ﻣﺎﻧﮑﻦ ﻫﺎ ﻭ ﺍﺷﮑﯿﻦ ﻫﺎ ﻭ ﻋﻠﯿﺸﻤﺲ ﻫﺎ
ﻣَـﺮﺩ ، ﻣُـﺮﺩ
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﻣﺜﻞ ﮔﻨﺠﺸﮑﮏ ﺍﺷﯽ ﻣﺸﯽ ﻭﻓﺮﯾﺎﺩ
ﺯﯾﺮﺁﺏ ﻭﺧﺎﻃﺮﺧﻮﺍﻫﺎﻣﻮﻥ ﺷﺪﻥ
ﭘﺎﺭﻣﯿﺪﺍ ﻭﻓﺎﺯﺕ ﭼﯿﻪ ﻭﺣﺎﻟﻢ ﺑﺪﻩ
ﻣَـﺮﺩ ، ﻣُـﺮﺩ
ﻭﻗﺘﯽ ﻋﺮﻕ ﺳﮕﯽ ﻫﺎﻣﻮﻥ
ﺷﺪﻥ ...
ﻭﺩﮐﺎ ﻫﺎ؛ ﻭﯾﺴﮑﯽ ﻫﺎ ﻭ ﮐﻨﯿﺎﮎ ﻫﺎﯼ ﻗﻼﺑﯽ
ﻭﺑﺎﻻﺧﺮﻩ
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺧﺘﺮﺍﻣﻮﻥ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﭽﻪ ﻣﺤﻞ ﻭﺍﺳﻪ ﺁﺑﺮﻭﺵ
ﺟﻮﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩ
ﺷﺪﻥ """" ﺩﺍﻑ """
ﻭ
ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﻣﻌﻨﺎ ﺷﺪ
ﺩﺭ ...
" ﺭﯾﺶ "
ﻣَـﺮﺩ ، ﻣُـﺮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﯼ ﻭ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ..
سلام قشنگ بود ممنون
به روزم
یـ ـادت هـ ـسـ ـت ، خـ ـیـ ـالـ ـت هـ ـسـ ـت ، خـ ـاطـ ـراتـ ـت هـ ـسـ ـت
فـ ـقـ ـط کـ ـمـ ـی جـ ـای تـ ـو خـ ـالـ ـیـ ـسـ ـت
نـ ـمـ ـی آیـ ـی ؟
: (
.مات شدم
از رفتنت !
هیچ میز ِ شطرنجی هم درمیان نبود
این وسط فقط یک دل بود
که دیگر نیست!
نه داداش: نیگاه کن ←
شطرنج
♖♘♗♕♔♗♘♖
♙♙♙♙♙♙♙♙
╗════════╔
║▀▄▀▄▀▄▀▄║
║▀▄▀▄▀▄▀▄║
║▀▄▀▄▀▄▀▄║
║▀▄▀▄▀▄▀▄║
╝════════╚
♟♟♟♟♟♟♟♟
♜♞♝♛♚♝♞♜
وقتی می خوای شطرنج بازی کنی شاید گاهی لازم باشه حتی وزیرت رو قربانی کنی تا حریف حواسش پرت شه و تو برنده شی …