با تو
آنقدر
آرام و
دوش به دوش
پیش میرفتم،
تا روزی فرا رسد که
شهد مهربانی را،
با دستان لطیفات،
بنوشانیام؛
کاش
آن روز
که گلبرگ ِ انتظار
سراسر،
محبّت را،
گردهافشانی میکرد ؛
غنچهی ِ سکوت،
بر لب نمیروئیــد ْ
-تا-
به تعبیری شوم،
-از-
خوابهای ِ آشفتهی ِ پاییزیات،
بدل شود..
-آه.. در خود ماندم، با رفتناتْ..!-
تنها ْ
چندگام که،
عطر ِ تو از پیراهنم دورتر شد،
رخت ِ تنهاییْ
-با آغوشی سرد-،
تمام ِ وجودم را به تنْ کرد..!
-هـُرم ِ نفس ِ تو در خیالام، گـُم شـد..!-
نیستی،
بهراستی،
و نیست،
در کمین ِ جای ِ خالیاتْ،
کسی،
جز نیستیْ..
و
گر هنوز همْ
-این شوریده حال-
در خرام ِ رؤیایاتْ
پرسه میزند،
گوئی، سراب ِ خیال ِ داشتناتْ
قصد سفر ندارد...!
-امّا من، عازم ِ سفر ِ دور و دراز ِ در خود ماندنام..!-
باری، چه سود
که یادت، همیشه یادم هست؛
دریغا دریغ، که باز باید زیست..
و به این بخت،
چون مُردگان ِ بیسعادت،
عادت باید کرد، نه گریست..
شب سردیست،
تو گرمتر بخوابْ عروسک ِ بیآغوشام..
و
بگذار لبهایمْ
بیش از پیش
-در ژرفای تاریکی-،
به آئین ِ سکوتْ در آیند..
-جای ِ خالیات امّا، هنــوز خالیست..!-
امشب را،
دستهایم
هیچگاه
از یاد نخواهند برد
و
حس ِ سرانگشتان ِ سردم،
که در خشونت ِ نوازش ِ یکدیگــر،
سوداگرانه تا صبح،
سراغ ِ گیسوانت را از هـــَـم،
خواهند گرفت..
-من امشب، خوابزدهترین شاعر زمینام؟!-
اکنون مدتهاست
به سایهی ِ قدمهای ِ بیرمقام -حتّی-
بر سنگفرش ِ پیادهروها
نمیرسم..
-چه رسـَد به تو، در آن لامکان، که خود خدایی!-
امّا،
صدایی،
در گوشام،
زنگ ِ گامهای ِ ناموزونام را، اینگونه دیکته میکنند:
« کسی مثل تو را دوباره خواهم یافت ! »
من،
مدتهاست
معنای ِ نداشتن را درک کردهام،
امّا امشب،
معنای ِ از دست دادن را نیز،
فهمیدم!
من، آن مفهوم در خود مانده، از تو رانده، به خود باز خواندهام؛
« من، -یک تنــه- همهی ِ آن مفهوم ِ مجردم..! »
◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘
▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄ سُهیل ▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄
زیبابود!مثل همیشه!
سلام و عرض ادب..

سپاس بانـــو..
و چشمانت را، روزی باز خواهی کرد..
و مانند من خواهی دید..
که "خدا" ، رنگ و طعم تازه ی حرفهای ساده ی ما را، "ثواب" آخرتمان کرده است..
آن روز ، همین روزهاست که در گذرند..
باور کن.
چشمان تو حروف را بی استفاده می کنند ،
کافی ست نگاه کنی . . .
♦ حرفهای ساده و بی ریای تو
اگر بگویم
قند در دلم
آب نمی کند،
دروغ گفته ام..
همـہ چیـزش פֿـآصــہ
لبخنـבش
تیپش
رفـتارش
اפֿــلاقـش
اפــساسـاتـش
בوسـت בاشتـنش؛
مـפֿـاطب نبوבہ ڪـہ פֿـآصـ باشـہ
פֿـاص بوבه ڪـہ مـפֿـاطب شـבه
متقابلاً..
گاهی، مهربانان، صفات خویش را در تو می شمرند..
آنان، مهربان ترینند..
سلام آقا سهیل
باز هم زیباو با معنی
همبازی کودکی هایم
بیا چشمهایمان راببندیم
و برویم به روزهای
سقف های کاه گلی
دست مرا بگیر
و
ببر به روزهای چکمه های پلاستیکی
دلم برای لالایی بی بی بی تاب است
برای کرسی گرمش
سلام بانو..










ممنونم از حضور شما و "چه زیبا نوشتید":
دلم پـَر کشیـــد تا "سادگی های خالصانه ی روزگاران دور.."
پست عالی و فوق العاده همانند همیشه
و اما عکس . . .
از پست قبلی خیلی بهتر بووووووووووود
و زیبااااا
ب شعر میاد خلی زیاد
ممنونم بانو.. ○ سلام سلام ○
زنده باشی الهی ؛ ممنونم از حُسن نظرت..
അഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅ
♪ یکتا ( ENA ) ♪
تو تووی ـه زندگیم اومدی
و سرنوشت من رو به جای دیگهای برد
برای شروعی تازه ، من نترسیدم …
من هر چیزی رو که آزار دهندهست ترک میکنم
و به هر جایی میرم که قلبم میخواد
با دستانی سخت بسته شده
ما عبور کردیم …
یکتا ، ما همیشه با هم خواهیم بود
هیچکس نمیتونه ما رو از هم جدا کنه
قلبم ،
یکتا ، ما به دور دستها خواهیم رفت
و همه اینها برای رسیدن تو به من …
اگه تو شهامت داری،
همه اون چیزهایی رو که خیلی دوست داری بهت خواهند رسید …
اگه تو شهامت داری،
تو به آخر جایی که میخوای میرسی ، جایی که تو در جستجوش بودی …
تو تووی ـه زندگیم اومدی
نهایت عشق و آغاز
من روح و بدنم رو به تو میدم
من تو رو توو دستهام میگیرم
من رو تا ابد اینجا نگهدار …
برای پیدا کردن جایی در دستهات
برای دیدن دنیا توو چشمهات
برای نگاه کردن به این …
PEGGY ZiNA - ENA
അഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅഅ
بانو..
به تمام لحظههای ِ پاک ِ میان ِ دو همدلْ قسم،
آسمان ِ پُر ستارهی ِ خیالهای ِ من،
پُر شده از بهترین انسانهای ِ روی ِ زمین..
- ببین آسمان را چه زیبا شده امشب... (؟) -
• بی هیچ قصدی، بگویمات:
فقط همین لحظهها، چون رودی از عسل،
کام مرا شیرین میکند..
سلام و عرض ادب..
زندگی..
زندگی، سادهتر از پیچک سبزیست که در تاب و تلاشی دگر است..
امید..
در پستوی تنگ رخوت نیز، بارقهای از نور اُمید، چون کورسویی میدرخشد..
لبخند..
کافیست، از همیشه، سادهتر بنگریم و لبخند را آرامتر بفهمیم..
و نگاه..
من هنوز، منتظرم تا که رســَـد لحظهی ناب نگاهی که در آن، ”عظمت“ باشد..
و بیزارم، از آن چیزی که دَمی، بدان مینگـریم، و ساده از آن عبور میکنیم..!
سُهیل
ترانه قبلی خیلی قشنگ بود!
وقتی نت بودم فقط اونو گوش میدادم!
فک کردم تکراری شده، عوضش کردم..
مرسی که گفتی
باشه، بخاطر تو، مجدداً میرم میذارمش..
مرسی داداش!
فونت پی نوشت رو عوض کردی؟؟
آره..
ــــــــده..
کلاً پُستُ هول هولکی زده بودم..
دوست داشتم کمی تغییرات بدم بش، همینجوری..
○ یه ای ول گــُنــــــده به توجـــهی که به نوشته ام، داشتی..
زنده باشی و پاینــــــ
درود
استفاده بردیم
مرسی
:)))
• سلام و عرض ادب..
تمنــّــا دارم..
سُهیل: غصــّــههای ِ مــرا ببیـــن ، چگــونه آرام شده است ؟!
تاکسیرانی اسیــر وُ طلا فروشی سیــر
اوّلی از اسکناس پاره وُ دوّمی از ماست موسیر !
.
.
چون بهار و تابستان گذشت و پاییز شد..
گر دلت گرفته وُ میخواهی کاری کنی که طعم تازهای به زندگیات وارد شود:
دشت بیگــُل وَ یک پروانه را تصویر کن
دشنهای بردار وُ بر سنگ ِ پلشتی تیز کن
حرص یک عالم درونت هست یک تدبیر کن
رفته وُ پروانه را در بند ِ غل و زنجیر کن
حال، تا فردا به تو مهلت دهم
مغز این پروانه را تفتیش کن..
.
.
.
باختی! ، یک کار دیگر گویمات
باز در دشت بدون گــُل برو
گر توانستی دشنهات را تیز کن
غبغب ِ سرد ِ سکوتت خیس کن
بیدرنگ از فکر هر ناممکنی
حنجرت را تا شود ریز ریز کن..!
.
.
.
خب.. مسدوم آماده است !!!...
"سُهیل" - محض ِ یک لحظه مکث، دستها رو شاتر.. عکس..!
با سلام
آقا کار ندارم وبلاگم رو چجوری پیدا کرده اید ولی میشه بگید از کجا دونستید که من به فیزیک علاقه دارم میشه لطفا شفاف و واضح بگید ؟؟
بنده "در درک ســراب های مجازی" از سخت افزار مورد نیاز بی بهره هستم..
...
لطفاً با آدرس گذاشتن، احترام از دست رفته ی خویش را باز گردانید..
" نیش عقرب نه از ره کین است ○ اقتضاء طبیعتش این است "
• میپُرسه: آدرس منو از کجا گیر آوردی ؟
• میگم: "انگار که از سیاره ی MF518.001TP.2 " ــه.. ؛ بعد سخت آدم پیداش میکنه!!
مگه من گفته بودم که جنسیت مخاطبم مونثه یا مذکر؟
اینقدر سطحی نگر نباش خوب نیستا
ولی قبول دارم نظراتتو
به قول دوستمون(دشمنمون!
):
«دلیر باش در بهکار گرفتن فهم خویش؛ این است شعار روشننگری»
الان داری به خودت دلداری میدی که بد متوجه پستم شدی؟
• عُمراً !
آورین محکم پابرجا ایستادی
• خیلی ممنونم..
دیگه دیگه.. ارثی ـه
کلنگ دارم لازم داری؟
بلاگفای فیس بوکیه
از آنجایی که صادق هدایت میفرمایند:
صادق هدایت میگه : به سراغ خانم ها می رویید چماق با خودتون ببرید ..
و افسانه هدایت میگه: ولش کنید هیچی نمیگه..
.
.
بنده چماق همراه ندارم.. قلمی در دست است که بشکند ، حیف است!
شما هم که به کلنگ مسلح! چه خطرناک است پیش رَوی..
اوا یادم رفت نظرمو درباره پستت بیان نمایم
افتخاری که باید نصیبت بشه درباره پست نظر بدم
واقعا قشنگ بود آورین
• بله دیگه..


لطفتان جــلــــی
تو ای خواب زده ترین شاعر زمین امشب چه خوش درخشیدی
زیبا ،روان،ودلنشین چون همیشه
سلام سلام..




ممنونم از حضور "ارزشمند" ـتون..
این دخمه ی بی رونق رو، منــوّر فرمودین بانو..
واااااااااااییییییییییییییییییییییییی ذوقیدم الان %_%
سلوم
سلام سلام..
آدم ها را بدون اینکه به وجودشان نیاز داشته باشی دوست بدار
کاری که خدا با تو می کند
انسان ها دو دسته اند:
آن هایی که بیدارند در تاریکی و آن هایی که خوابند در روشنایی
« مرا
تو
بی سببی
نیستی.
به راستی
صلتِ کدام قصیده ای
ای غزل؟
ستاره بارانِ کدام سلامی
به آفتاب
از دریچه ی تاریک؟ »
سلام مرد جوان ... امیدوارم خوبو رو به هرراهی که میخواهید باشید ..
ببخشید اگه دیر سر زدم به این وب خواستنیتون ... دستم برا نوشتنو گفتن نمیرفت ... انگار تو یه دنیای بی تفاوتی گیر کرده بودم ...
خب بگذریم از بنده ... باید بگم متنتون خیلی پر معنی بود ... بسی خوشمان امد
امیدوارم که همیشه پاینده باشیدو درحال شعر گفتن ...
براتون ارزوی شادی و کامیابی دارم
بدرود اقا سهیل
• سلام.. "مقداری کسالت داریم، که به زور آنتی بیوتیک"انشالله"ماشالله" خوب خواهیم شد..


با حضورتان ، اعتبار بخشیدید به این محفل حقیرانه..
سربلند باشید و پاینده..
خــــــــدایا:
یار دبستانی من کجاست؟
کو معلمانم؟
چرا کسی نیست به خاطر نمره جمله نویسی چوب به کف دستم بزند؟
من راضیم!برای نمره صفر،در تعلیمات اجتماعی
تا که بفهمم آقای هاشمی آخر به نیشابور رسید یا نه؟
برای رفوزه شدن،برای تو کوزه رفتن!
من راضیم برای حفظ کردن جدول ضرب...
میخواهم زبان پارسی را پارس بدارم...
چرا که دلم تصمیم کبری گرفته!
کجا رفتین خاطرات بچگی؟
راستی معلمم!تو بگو...
هنوزم در شیشه مربا را زیر آب گرم بگیرم باز میشود؟
نکنه هیچ چیز مثل سابق نباشد؟
خـــــــدایا مرا به مدرسه ام برگردان!!!
چشمان عروسکم را می گیرم
نمی خواهم مثل من ببیند و حسرت بکشد
می ترسم بهانه گیر شود …!
مَـن بــه یِـک بُلَنـد گِریــه کَردن نیـــاز دارَم
اَز هَمـــان هــایــی که تَمــــام تُهـــی مَغزم را بیروُن مـــی ریزَد...
اَز هَمـــان هــایـــی که اَگَـــر کسی بِشنَوَد،
خیــــال میــکند مَن بَـد بَختـ تریـن آدمِ روُی زَمینـم.
وقتی چارهای نمیماند !
وقتی فقط میتوانی بگویی
هرچه باداباد
حتی اگر دل کوه هم داشته باشی
گریهات میگیرد..
رفتم به کنار رود
سر تا پا مست
رودم به هزار قصه میبرد ز دست
چون قصه درد خویش با او گفتم
لرزید و رمید و رفت و نالید و شکست
عروسک کوکی
بیش از اینها ، آه ، آری
بیش از اینها میتوان خاموش ماند
میتوان ساعات طولانی
با نگاهی چون نگاه مردگان ، ثابت
خیره شد در دود یک سیگار
خیره شد در شکل یک فنجان
در گلی بیرنگ ، بر قالی
در خطی موهوم ، بر دیوار
میتوان با پنجه های خشک
پرده را یکسو کشید و دید
در میان کوچه باران تند میبارد
کودکی با بادبادکهای رنگینش
ایستاده زیر یک طاقی
گاری فرسوده ای میدان خالی را
با شتابی پرهیاهو ترک میگوید
میتوان بر جای باقی ماند
در کنار پرده ، اما کور ، اما کر
میتوان فریاد زد
با صدائی سخت کاذب ، سخت بیگانه
" دوست میدارم "
میتوان در بازوان چیرهء یک مرد
ماده ای زیبا و سالم بود
با تنی چون سفرهء چرمین
با دو پستان درشت سخت
میتوان در بستر یک مست ، یک دیوانه ، یک ولگرد
عصمت یک عشق را آلود
میتوان با زیرکی تحقیر کرد
هر معمای شگفتی را
میتوان تنها به حل جدولی پرداخت
میتوان تنها به کشف پاسخی بیهوده دل خوش ساخت
پاسخی بیهوده ، آری پنج یا شش حرف
میتوان یک عمر زانو زد
با سری افکنده ، در پای ضریحی سرد
میتوان در گور مجهولی خدا را دید
میتوان با سکه ای ناچیز ایمان یافت
میتوان در حجره های مسجدی پوسید
چون زیارتنامه خوانی پیر
میتوان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب
حاصلی پیوسته یکسان داشت
میتوان چشم ترا در پیلهء قهرش
دکمهء بیرنگ کفش کهنه ای پنداشت
میتوان چون آب در گودال خود خشکید
میتوان زیبائی یک لحظه را با شرم
مثل یک عکس سیاه مضحک فوری
در ته صندوق مخفی کرد
میتوان در قاب خالی ماندهء یک روز
نقش یک محکوم ، یا مغلوب ، یا مصلوب را آویخت
میتوان باصورتک ها رخنهء دیوار را پوشاند
میتوان با نقشهای پوچ تر آمیخت
میتوان همچون عروسک های کوکی بود
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
میتوان در جعبه ای ماهوت
با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت
میتوان با هر فشار هرزهء دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت
" آه ، من بسیار خوشبختم "
○ بسیار عالی و . . .
در شب کوچک من ، افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهرهء ویرانیست
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی ؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی ؟
در شب اکنون چیزی می گذرد
ماه سرخست و مشوش
و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است
ابرها، همچون انبوه عزاداران
لحظهء باریدن را گوئی منتظرند
لحظه ای
و پس از آن، هیچ.
پشت این پنجره شب دارد می لرزد
و زمین دارد
باز می ماند از چرخش
پشت این پنجره یک نامعلوم
نگران من و تست
ای سراپایت سبز
دستهایت را چون خاطره ای سوزان، در دستان عاشق من بگذار
و لبانت را چون حسی گرم از هستی
به نوازش لبهای عاشق من بسپار
باد ما با خود خواهد برد
باد ما با خود خواهد برد
○ مرسی..

بی شک
جهان را ب "عشق" کسی آفریده اند...
چون
من ک آفریده ام از "عشق" جهانی
برای "تو"...
چه مغرورانه اشک ریختیم... چه مغرورانه سکوت کردیم
چه مغرورانه التماس کردیم ...چه مغرورانه از هم گریختیم
غرور هدیه شیطان بود... و عشق هدیه خداوند...
هدیه شیطان را به هم تقدیم کردیم
هدیه خداوند را از هم پنهان کردیم.........
غرور و عشق..
آری، غرور همچون دیوانگان، بر بلندای تلی از خرابه ها، ایستاده، به من و ما نیشخندی میزند و سر آخر، همه چیز آنگونه با خاک یکسان می شود، که مادر به عزایش بنشیند !!!
کلید را زیر همان گلدان همیشگی گذاشتم!
گفتم خیالت اگر پیش ما آمد ،پشت در نماند!
گفتم غم تو دارم
چیزی نگفت و بگذشت
حافظ خوشا به حالت
یارم گذشت و یارت
گفتا غمت سرآید
سلامت باشی عزیز سُهیل..
خواهش داداش!
رفتم دیدم متن جدید گذاشتی منم کامنت گذاشتم!
ممنونم از محبتت بانو..


________________$$$$$
_______________$$$$$__$$________$$$$$$$$
__________$$$$__$$$$___$$_____$$$$$____$$
______$$$___$$$$________$$_$$$______$$$
___$$$_$$$$______________$$_______$$$
$$$_$$$$________________$$______$$$
$$$$_________________$$$_____$$$
$$________________$$$_____$$$
$$_____________$$$_____$$$
_$$________$$$$____$$$$
__$$____$$$_____$$$$
___$$_$$$$___$$$$
____$$_____$$$$ اپم دوست داستی بیا
__$$_____$$$$
$$____$$$$
$$_$$$$
$$$$$_____$$$$$___________$$$$$__________
_________$$$$$$$_________$$$$$$$_________
_________$$$$$$$_________$$$$$$$_________
__________$$$$$___________$$$$$__________
__$$$$_____________________________$$$$__
_$$$$$$___________________________$$$$$$_
__$$$$$$_________________________$$$$$$__
___$$$$$$_______________________$$$$$$___
____$$$$$$$___________________$$$$$$$____
______$$$$$$$_______________$$$$$$$______
_________$$$$$$___________$$$$$$_________
____________$$$$$$ $$$$$$$$$$$____________
______________$$$$$$$$$$$$_______________
میسی..
هیچگاه تنهاییت رابه حراج نگذار!
فصلش که برسد به قیمت میخرند...
چه سؤال امتحانی مسخره ای"جای خالی راپرکنید"
مگرجای خالی هم پرمیشود؟
زنده باااد داداش سهیل!
• زنده باشی بانو..


اینو خوب قبول دارم :
«گفتن درد دل، درد دارد، امّا خواندنش، دردی دوا نمیکند!»
خدایا یا یک زندگی در خور شایسته به من بده یا همین امشب من رو از دنیات ببر خدا جون
○ تو رو خدا..!
احساسات آدمو "جریحه دار" میکنی آ..
بیخیال پسر..
یادم دادای
باتو آرام بودن را
با تو خوش بودن را
با تو عاشق پاییز بودن
با تو سرما را دوست داشتن
به هوای گرم آغوشت
با تو
تاریکی را هم بستر شئن
به هوای دستان فشرده شده
در بازوانت
اما
چرا یادم ندادی
بی تو
شب تاریک سردوتلخ پاییزی را
چگونه سر کنم
با غم...
• أحسنت ...... با آنکه اندوهناک و غمگین، اما پُر احساس و گرم...


میتونه یه نظر باشه؟ممنون که سر زدی
میتونه ... خواهش میکنم