هر کلام ِ تو
لبخند ِ سعادتیست ْ
که هیچگاه از حافظهی ِ احساسامْ ،
محو ْ نخواهد شد ؛
باری ْ،
با سبدیْ پُر
ز ِ واژههای ِ معطَّر ْ
به میهمانیاتْ آمدهامْ ؛
میخواستم بدانیْ
که چه بیتابانهْ
نگاهات ْ را به انتظار ْ بَستنشستهام ْ،
تا حضورت را، به مُحبَّتْ پذیرا باشم ْ...
بدانْ،
از عُمق ِ جان ْ،
به مهربانیْ
با تو سُخنها خواهم گفتْ
از سپیدی و برف ْ خواهی شنید ْ
از نور
و اُمید
هم بدانگونه که میپسندیْ
سرودها خواهم گفت ْ
بیا ْ و بخوانْ
که بدانیْ
سر ِ هر جملهی ِ این شعر ِ سپید ْ
– سَر ِ تو – با خدا غوغاییست!...
اینکه امشب تو بدانیْ
چه سپید و
چه سیاه
به تو میاندیشمْ!...
زیر ِ هر پلک ِ پریشان ِ نگاه
به تو میاندیشم ،
به تو که نوری و
از جنس ِ خدا
به تو میاندیشمْ
و همارهْ تو بدان
دل من
با دل تو
ته دلتنگی ِ شب
چه درخشان شده است
طپش ِ قلب من از
چشم ِ سیاه ِ تو چه دید:
که چُنین دل ز ِ پریشانی ِ این فاصلهها
اسم ِ زیبای ِ تو را در خفقان میخواند (؟) ؛
ز ِ چه رو دل
ز ِ نگاه ِ تو به هر سو ست روان ؟
تو درخشیدی باز
گر چه با عشوه و ناز
و خریدار ِ دو چشم ِ تَر ِ من (؟)
دل تو نباز!...
و به هنگام ِ عبور از شب ِ یلدای ِ زمستانی و سرد ْ،
میدیدمْ:
ماهْ از نور ِ رُخاتْ میتابید ْ ؛
باز ْ آنْ چشم ِ سیاهاتْ بستیْ (؟)،
که چُنین ْ خسته نشستْ
پلک ِ سنگین ِ خدا
روی ِ دلتنگی ِشبْ ؛
سایه روشنها را
با شعفْ میچیدم ْ
زیر ِ هر گوشهی ِ چشمم ْ هر بار ْ
سایهها در شفق چشم ِ خدا پیدا بود
و خدا میخندید ْ ـ در خواب ـ !...
ماه ِ منْ
در شب ِ سرد ِ زمستان ْ خواب استْ
زیر ِ هر پلکْ
دلم ْ بیتاب است ْ؛
و چه پنداشتهاید،
کِه خدایامْ خواب است ؟
به گماناتْ
سردی ِ حسِّ دلام ْ
گاه و بیگاه ْ
از اینْ فاصلهها ست ْ!...
بازْ هر اشک ِ فرو ریخته ْ از چشم ِ سیاهات ْ
ز ِ همینْ خاطرهها ستْ ؟
” خط بطلان ْ بکشمْ
به تن ِ سرد ِ زمینْ
که میان ِ تو و دلتنگی ِ شبْ
پا برجا ست ْ ؟ “
روح ِ توْ
طرح ِ یکرنگ ِ خدا ستْ ،
وَ چُنینْ پندارم
روح ِ تو را ْ
که چُنین زیبا ستْ... ؛
کــِـهْ در این عُمق ِ مهآلود ِ شب ِ سرد وُ سپید ْ
دست ِ گرمی ْ
به نوازشْ
دارد ْ ؟
دستهای ِ تو ْ
همانْ دست ِ خدا ستْ !!
که در این عُمق ِ مهآلود ِ شب ِ سرد وُ سپید ْ
به نوازشْ ................دارم ْ؟...
– میخواهم امشب ْ
از طرح ِ خیس ِ شبْ گریههایام ْ
شعـــــــریْ سپیــــد و بلنــــد ْ
به ”خدای ِ واقعیْ (تو)“ هدیه دهم!... –
تنها سردی ِ زمستان ِ امسالمان ْ،
دوری ِ تو از من است
و دستانمان سَرد و تنهاست، در جیب!...
منْ در آرزوی ِ رستاخیز ِ بهاری دیگر أمْ
کِه تو را بیابم ، شایدْ!...
و بیایی ْ از دور ْ،
دستم ْ را بگیری ْ
به مهربانیْ
که تو را ْ به میهمانی ِ واژگانامْ میخوانم ْ،
ای مهربانترینْ.
◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘
حالتیْ در چشمان ِ بلوریاتْ پیدا ستْ ،
به روشنای ِ چندینْ آسمان ِ آفتابی ،
جذبهایْ دلنشینْ، که مرا به سوی تو میکِشد،
دیگر واجبست بر منْ، سجدهای عمیقْ، رو سوی ِ قبلهی ِ چشمان ِ تو..
آریْ تو را میپرستمْ، مؤمنانه..
▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄ سُهیل ▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄
• • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • •
آن روز که همه به دنبال چشم زیبا هستند، تو به دنبال نگاه زیبا باش.
” دکتر علی شریعتی “
• • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • •
♦ یه شعرگونهی سپید و اسامی و اتفاقات خیالی ؛ که حقیقتیست امّا درد جامعهی ما ؛ "مقولهی خواستگاری!" ♦
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/102.png)
"
.
.
.
.
.
.
♦ این خواستگاریها
-همان- سنّتی دیرینه در ذهن ِ نیاکان
روزگاریست
که در ذهن ِ من و ما
یادگاریست! ، از ایّام ِ دور
خاطراتیست ، اکنون!
لابهلای کهنه افکاری که در سنّت
طرفداران بسیاری داشت،
" حالا کوش ؟ "
.
.
.
♦ خواستگاریها
دریغ اینگونه باشد:
ــ درد ما اینها که نیست ؟! ــ
• خواهر مشتیسلیمان -که عُمری در پی عشق از نهان میسوخت، از ترس برادر عشق را مخفی و دل را در عذابی مُبهم و دشوار کــُشت!- حالا یار کیست ؟
• دختر همسایه بالایی، که جان را، در کِش و قوس هزاران گرگ آدمخوار، باخت! "تقصیر کیست"؟
• رابعه، دختر ِ آق حُسین پنچرگیر سر کوچهمان، عاشق ِ ظاهر ِ طاهر(همان شاگرد بابایاش)، امّا خواستگارش، تحفه مَردیست، از دنیای ِ دختر بس ســَوا!!
♦ خواستگاریها
کاش آنگونه باشد(وای بر اینگونه بودنها):
ــ درد ما اینها که نیست ؟! ــ
• دختر ِ خاله سمانه، عشق را اینگونه میداند: "که مَردی باشد، حتی پیر؛ امّا، هر چه پُر پیمانه باشد جیب او، عشقست ؛ عشقی پیر!"
• دختری دیگر، به سنی زیر هفده سال انگاری ؛ دست در دست کسی دارد، که گویی عشق و مَرد زندگانیهاست "در ذهن خُمارش!" ؛ وای بر این جانفشانیها "نگویم تنفروشیها!" که زشت است!... عشقبازیهای دوران ِ جوانی؟ نوجوانی؟؟ کودکیهاست؟!
• جامعه، در ذهن برخی از پسرها، "انتخاب ِ چادری مِشکیست"، بعد از یک هَوَسرانی و بدبختی و نادانی! سپس یک انتخاب ِ سخت عقلانی !!
خواستگاریها، عجب سوری و برخی هم که زوری! ؛
دور باشد از من و تو، ما، اینگونه گزینشهای ِ مجبوری!!
.
.
.
تو را چه میشود نخندی،
بر صادقانههای من ؟
"سُهیل
درود مرد جوان ... بسیار عالی بود . موفق و شاد باشید
................
ساکت کنار رازهایت بنشین
زمزمه ی تنهاییت را با دل بگو
و به اشک راه سفر بیاموز
و به درد بگو راهی نیست
صبر ...
صبر باید کرد...
• سلام و سپاس..
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/120.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
.
.
.
حضورتان را گرامی میدارم
دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد تو بر هیچکس آسان نگرفت
چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند
شعلهای بود که لرزید، ولی جان نگرفت
دل به هرکس که رسیدیم سپردیم ولی
قصهی عاشقی ما سر و سامان نگرفت
تاج سر دادمش و سیم و زر، اما از من
عشق جز عمر گرانمایه به تاوان نگرفت
مثل نوری که به سوی ابدیت جاریست
قصهای با تو شد آغاز که پایان نگرفت ..
من هنگامِ آمدنِ تو به خانه صندلی را آماده میکنم تو مجبور نباشی از خستگی به من سلام گویی. من به تو سلام میگویم. فقط تو در روزهایِ تعطیل به من سلام بگو. میدانم هوایِ بیرون از خانه آنقدر سرد نیست ولی ترا دوست دارم. من از انتهایِ آتشفشان آتش را حدس میزنم و اگر به تو شما بگویم مبدل به آتش میشوم. پس تو نزدیکِ من هستی. پس تو پلهها را آمده ای. پس تو نامِ مرا میدانی ـ چرا در سرما بمانیم ـ چرا در زمهریرِ اسفندماه فقط گلهایِ زنبق را عاشق باشیم. چرا از همسایهها بترسیم که ما هنوز زنده هستیم و پرتقالها را دوست داریم. ما هنوز میتوانیم در کنارِ پاییز در حومهیِ اسفندماه درِ خانهها را سراسیمه بزنیم ما هنوز فراموش نکرده ایم که روزها کوتاه است هنگامی که پرندگان پرواز کنند روز تمام است.
آخـــــــــــــــــــــــــی چه عاشقانه![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
• سلام و عرض ادب و احترام ؛ ممنونم
بیا که بنوشیم...، از این جام شراب
به یاد سال های دور
بیا که زنده کنیم...، خاطره ها را
برای عاشقانه
پرده های اتاق را بکشیم
............خاموش کنیم ، فانوس شب را
دوباره زنده کنیم ، تاریکی را
دوباره بسازیم ، رویائی از عشق
به یاد سال های دور
برای عاشقانه
.
دفتر شعرم را...، باز کنیم
مثل دیوان حافظ
شاید که شعری آمد
برای عاشقانه
برای دوباره بودن
بیا که از نو...، بسازیم خاطره ها را
شاید که بمانیم
این بار
برای هم
آرزو می کنم هیچ راه نجاتی نداشته باشی ، وقتی غرق
!خوشبختی هستی
تمام
شب آمد و روزگار دل تمام است
به دستت اختیار دل تمام است
من از چشم تو خواندم روز آغاز
که با این عشق کار دل تمام است
••• سپاس از حضور گرم و نظرهای گلچین و خواندنی شما بانو •••
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
سپــــــــــــــــــــــــــاس بــــــــــــــــــانـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو ![](http://www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
دراین خاک،دراین پاک،به جز عشق،به جزمهر،دگرهیچ نکاریم.
•• سلام ...
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/125.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/125.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/125.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
بسیار خوشحالم از حضورتون ؛
و
چه جمله ی زیبایی ، باید عمیقــاً بهش فکر کرد و از درون، از خودمون، شروع کنیم به تصفیه نفس و بازکردن هرآنچه دریچه، رو سوی مهربانی و محبت..
بسیار زیبا بود ؛ آفرین به اندیشهات بانو..
به تو که می اندیشم
باران می بارد
باورم شد
برکت زمین
درچرخش چشمان توست
ابر...
فقط بهانه ای برای گریستن است
سلام
فوق العاده بود...
سلام بانو ...
ــــــ
ـــــــ
ـــــــــر...
چقدر خوشحالم کردید با حضور مهربانتان..
سپاس ای شاعر بزرگمهــــ