یک لحظه مکث

”چشم بر بندید بر من یـا مرا بیابید اگر می‌بینید“

یک لحظه مکث

”چشم بر بندید بر من یـا مرا بیابید اگر می‌بینید“

❀ دختر گل‌فروش 癷


 

” تقدیم به دخترکان ِ گل‌فروش‌‌ْ که بوی اُدکلن نمی‌دهند! “


آبادی ِ شهرها، برج‌ها ...

خراب‌آبادی ِ دل‌ها را تداعی می‌کند -هنوز-

چیزی به غیر از این به ذهن -دیگر- بروز نمی‌کند -هنوز-

ــ از جامعه‌ای‌‌ْ که جامه‌ای‌ست‌‌ْ پلاس‌پاره‌‌ْ

بر تن ِ عاریت‌گرفته‌ی ِ پُرپول‌ترین آدم‌نماهایش!... -هنوز-

تو نیز چشم‌‌ْگشوده‌ای چو من‌‌ْ ؟ ــ




وقتی‌‌ْ لابلای ِ کتاب‌های ِ خاک‌‌ْ گرفته‌ی ِ گمنام‌ترین‌‌ْ کتابخانه‌ها،

به چشم‌‌ْ می‌خورد‌‌ْ چند خطی صفا:

" نیکی‌‌ْ " بی‌چشم‌داشت...

ــ برای بقا ــ

”« آنکس که نداند‌‌ْ بیدار نمایید که در خواب نماند »“




باری‌‌ْ

خرابه‌ای‌‌ْ پَرت ،

آنسوی ِ ناکجا آبادهای ِ دور دست‌تر از نابینایی ‌‌ْ

در انتظار ِ افتتاح‌‌ْ با اوّلین کلنگ ِ رونمایی‌‌ْ

پس هنوز -درد ‌‌ْ- چرا پابرجاست!... -هنوز-




انسانی‌‌ْ که منم‌‌ْ

ــ نه اشرف ِ مخروبه‌هایی‌‌ْ که اوست‌‌ْ ــ

و کجایی در این دیار ِ دریغ!

آهای‌‌ْ ...

جُنبنده‌ای‌‌ْ برای ِ نجات ِ آخرین‌‌ْ غریق‌‌ْ!...

آهای‌‌ْ دریغ!...

ــ کسی‌‌ْ صدای ِ سکوت را نمی‌شنود! ــ

و

افسوسی‌‌ْ که باقی‌ست‌‌ْ -هنوز-




آن‌دم‌‌ْ که هر چه خوبی‌ست ‌‌ْ

ـ لیست‌‌ْ لیست‌‌ْ ـ

سهم ِ کودکان ِ فربه‌ای‌ست ‌‌ْ

ـ نیست‌‌ْ نیست‌‌ْ ـ

هر چه پسمانده ‌‌ْ

درون ِ اولین‌‌ْ سطل‌زباله‌ای‌ست‌‌ْ

ـ چیست‌‌ْ چیست‌‌ْ ـ

این درد ‌‌ْ نیست ‌‌ْ ؟!...


ــ بیا بدویم: برای اولین لیس، از بشقاب ِ مَردمانی‌‌ْ خسیس‌‌ْ ــ

◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘


• پی‌نوشت:


انسان‌های ِ روشن‌‌ْ سرشت‌‌ْ ، هنوز خیابان‌ها را رج ‌‌ْ می‌زنند وَ

ــ دردا ... ــ

انسان‌های ِ شحشح ‌‌ْ سرشت‌‌ْ ، کنون‌‌ْ آسمان‌‌ْ را وجب ‌‌ْ می‌زنند!


« یک‌سو دخترک ِ گل‌فروش ؛

آنسوتر‌‌ْ دخترکان ِ سگ‌‌ْباز با قیمت‌های میلیونی! »


ــ تو ،  بُرج‌ات را بساز دلو !!! ــ


▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄ سُهیل ▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄