میلرزد استکانهای ِ چای ْ در دستــم ْ
هرکس ببیندم ْ فکر میکند که یخ بستم ...!
این راه ِ تا تو رسیدنْ چقدر باریک است ...!
انگار هر نگاه ِ تو ْ چون شبی تاریک است...
تو آمدی به خواستگاری ِ منْ یـا که منْ ...؟!
این چایهای ِ داغ ْ در دست ِ من چه میکننْ...!
بـار سفــر به کـولـهی سوراخ من نـریــز
سویی دگر نظارهکن و دلهرهام بـریــز ...!
هر گام که رو به سوی تو مینهم به زور ْ
لَختی به سوی تو رهسپارم ُ ْ، لَختی به دور ْ
طاقت نیاورم ْ این آشفتهْ استکان ْ
شاید بریزمش این بار رویتان ْ...!
بانوی ِ دوست داشتنی ِ روزهای ِ عشق ْ
گرمم شده ْ بیا و بگیرشْ نگو زرشک...!
▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄ سُهیل ▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄