بانو..
آن هنگام که تو خفتهایْ
من، هر شب
در بستر با تو آرمیدن ْ
پاورچینپاورچین ْ
به جایجای ِ بالینات
پرسه میزنم..
من، از عطر تنتْ بیهوش و
جنگل ِ مـُژههایتْ
در زمستان ِ خیالهای ِ نبافتهام، خوابْ..
آندم که
احساس ِ سر انگشتانامْ
در بغض ِ سکوت و تاریکیستْ،
با هر تار ِ بلنــد موی ِ تو
ترانهایْ عاشقانه ساز میکنم..
هنگامی که تو خوابی،
از همیشه بیشتر دوستت میدارم و
سر عادت همیشگیام،
با هر نفس ِ تو،
از رؤیای ِ داشتناتْ،
در چشمانم،
اشکْ حلقه میزند و
بیاختیار، چشمانت را میبوسم..
کودکانه تا صبح،
با دستانتْ، بازی میکنم و
هر انگشتم
بسان پیچکی میشود
که به دور انگشتانت میپیچد،
تا از فراز قلهی ِ رؤیایی که تو بر بلندایاش ایستادهایْ،
سقوط نکنم..
آنهنگام که
پلکهایت را با حالتی رازآلود میگشایی و
چشمانم به خدایی واقعی، مینگرند
وآی که من
در بستر ِ با تو زیستنْ
عاشقانه و جاودان ْ
صبح ِ یک روز ِ زیبا را
با احساسی نو ْ
آغاز میکنم و
تو تا همیشهْ در آغوش ِ أمن من،
لحظهی ِ ناب ِ آرامش را تجربه میکنی..
◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘
لای ِ گیسوی ِ سیاهت ْ
منْ به دنبال ِ چه میگردم ؟
و در دل، یک نظر بنگر، کـِه مشغول ِ نظربازیستْ یارا ؟
و کـِه از دورْ دلتنگ است حالا ؟
و تفسیرش به جرأت بس چه دشوار است انگاری ...
ور نه این کجبینیْ اندرْ یک نگاه ِ ساده در من اوج میگیرد ْ
که شاید سخت باشد، نیمهی ِ گمگشتهام را دوستتر دارمْ در این پیکار..!
▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄ سُهیل ▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄