حالْ ، که هوای ِ رابطهام ْ سـرد است
بیـا و دست بردار ْ از لمس ِ احساس ِ خستهام..
تــو کـه قصــد ِ مانـدنت نیست ،
ردّی بجـا مگذار و محـو شـو ، بـرو..
میخواهم کمی اعتراف کنم :
من دیگر به معجــزهی ِ دستانت اعتقـادی ندارم !
و چشم ِ بـیفـروغــم، نگاه ِ تـو را التماس نمیکند..
تــو مـــال مــن نبـودهای و نیستــی
بــرای دیگـــران همیـشــه زیستــی
کیست آغوش ِ بـیتـو بـودن ِ مـرا گـَرم کند !
وقتیْ صدای ِ سر رفتهی ِ حوصلهام، برای همهْ چندشآور است ،
و حضور ِ سـرد و بیروح ِ نبودنتْ ، جایی برای تردید نمیگذارد..
سمفونی محبتـت، سالهاست که در گوشم نمیپیـچــد ؛
من همهی ِ نـُـتهای ِ دوست داشتنیات را فراموش کردهام..
تقصیر ِ هیچکس نیستْ که مرا از خود راندهای
من از شیطان ِ درونم نیز گلهای ندارم که غریزهام را تحریک نکرد
تـا یـکـبـــار خطا کنم ،
و دزدکیْ لبهایت را ببوسم
یا آغوشت را در مشتهای ِ سینــهام ْ به چنگ کـِشـَم..
از آن لحظههایی که تو در من
بهوقت خواب و رؤیا
همچو پـریــان ِ بـرهنــهرویْ
و زیبـارویان ِ حوری منظــرْ حلول میکردی
سالهاست که میگذرد ،
و من تقاص ِ این کمبودها را از بیوهزن ِ کولی ِ شهرمان
روزی خواهم گرفت
که فال ِ مرا به دروغ چرخاند
و آیندهام را خیالاتی کرد با چند واژهی ِ دروغین..
هذیان گفتنهایم را تـو نـخوان، که اینبـار برای ورقزدن ِ برگی از خاطراتم
فروغ ِ چشمان ِ نـامحــرم ِ تــو ممنـوع است !
کاش هیچگاه، خاطرات ِ با تو نبودن را در چرکنویس جوانیامْ به قلم نمیراندم،
تا روزی مجبور شـَوَم همهشان را از کینهای که در دلم کاشتهای،
برگبرگ به آتش کـِشـَـم و زار زار به سوگ نشینم..
تو را به همهی ندانستههایت از آرام ِ احساسم، مفت میفروشم به هیچ !
بـدان ْ که بـا غـرور ِ تـو، خاطراتِ من، دود شد..
_______ سهیل _______
♦ بـــانـــــــــو ..؟
♦ مــرا ببخش ؛ کفــــــــر گفتــــــم !
" سهیل ِ تــو "
♦
♦
مـــوهـــایـــم ..
که یـکدسـت ..
هـــمرنـــگ ِ دنــــدانـــهـایــــم شـد !
بـــــاز هــــم ..
بـــــا عـشق ..
می نویـسم :
دوستـــت دارم …
و من تقاص ِ این کمبودها را از بیوهزن ِ کولی ِ شهرمان

روزی خواهم گرفت
که فال ِ مرا به دروغ چرخاند
و آیندهام را خیالاتی کرد با چند واژهی ِ دروغین..
قشنگ بود . به خودت افتخار کن ، خوب می نویسی و حس درونت در نوشته هات کاملا ملموس میشه!
مثل حس رنجش این نوشتت ، رنجش نه از محبوب ، از خودت ، از روزگار که به کامت نبوده!
به افتخار ، جیغ و دست و هورا
بــانـــوی اردی بهشتی ِ سرزمین پــاک من..
+ 


تـصـــدّق لطافت اردیبهشتی ات ؛ درختهای همیشه بهار جنگل های شمال..
سلام خیلی خوشگل بود....
نه زیباتر از نگاه های یواشکی ِ من، از پشت درختان کوچه تان، به تو..
+
+ ممنونم عزیز
می پسـندم پاییـز را که معافـم می کنـد از پنـهان کردن دردی که در صـدایم می پیچـد ُ اشکی که در نگاهـم می چرخـد آخر همه مـی داننـد سـرما خورده ام !
نمى دانم چه رابطه ایست ؟
بین نبودنت با رنگ ها
دلتنگ تو که میشوم
زندگى ام سیاه مى شود !
ممنونم از یادگاری های زیبا و لطیف ـت..
ناراحت نباش لطفاً ! آخه دنیــــا، ارزش بغض کردن های تو رو نداره..
گاهی که خیلی غمگین میشوم
گریه نمیکنم
فقط لبخندی کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله میدهم
و بی مهابا پاهایم را تکان میدهم
و خیره به دیوار سفید همیشگیِ روبه رویم میشوم
و پوست لبم را می کنم تا خون بیاید
و موهایم را دور انگشتانم حلقه میکنم
و کنج اتاق می شود خلوتگاهم !
گاهی که خیلی غمگین میشوم
خودم را نوازش می کنم در اوج تنهایی
و خود را در آغوشِ خود رها میکنم
دستانم را لمس میکنم تا بدانم که هستم
و فراموش نشده ام
نمرده ام !
گاهی که خیلی غمگین میشوم
مدتها خود را در آینه مینگرم !
امشب از آن گاهی هاست …
اتاقی که تو را ندارد؛
تنهاست.
پنجرهای که تو در آستانهاش نمیایستی؛
تنهاست.
منظرهای که تو نگاهش نمیکنی؛
تنهاست.
تختی که تو رویش نمیخوابی؛
تنهاست.
تختهسنگی که تو رویش نمینشینی؛
تنهاست.
دستگیرهی در، که تو لمسش نمیکنی؛
تنهاست.
آن قاشقِ قدیمی که مدتهاست با آن غذا نخوردهای؛
تنهاست.
دریایِ پهناور حتا، که تو پایت را به آبش نمیزنی؛
تنهاست.
این همه مثال کافی نیست؟
برایِ آنکه باور کنی
"من" که "تو" را ندارد؛
تنهاست؟!!
من و تو که تنها نیستیم..
نفس بکش
ابری بساز
خواهی دید که فردا بارانی ست....
و خدا با ما نشسته چای مینوشـــــــه !
" تنها کافی ست ایمان داشته باشی "
لایق پرستش است کسی مثل تو
کسی که جواب محبت را با خوبی می دهد
کسی که در جواب دوستت دارم نمی گوید مرسی لطف داری
لایق پرستش است کسی مثل تو که در این بی مهری ها
بی چشم داشت محبت می کند...
ممنونم
♦ تصدّق بینش زیبایت ، همه وجود مردانه ام..
دیـــــــــــــــــــــر آمـدی ...
کمـــــــــــــــــــــــی تغییـــــــر کرده ام !
بــــــــرای شناخـتـنـم
عکـســــــــــم را
مچـالـــــــــــه کن
این چه رسمی است که تا عاشق هست
آسمان هست و زمان هست و شقایق هم هست
زندگی باید کرد
زندگی چیزی نیست جز به هم بافتن ثانیه ها
و چه عاشق باشیم چه نباشیم
زمان میگزرد
و خیالش هم نیست
و چه بهتر که نمیگردد باز
پشت سر چیزی نیست
یاد او
هر چه که بوده است بخیر
گذرش میمون باد...
از کامنتام عصبانی شدی؟؟؟؟
نعوذبلله..
دارم با کامنتهات زندگی میکنم..
ولی من هر کامنتتو 4 5 باری میخونم تا میفهمم!
داری خجالتم میدی...
ممنونم که خیلی رُک حرف میزنی و خودت هستی..
باش..
تا همیشه باش..
نفس باش..
هر چه دلت میخواهد باش..
اما بـــاش !
✔ دَر بـ ــی کَرآن زِندِگی دُو چـ ــیز آفسونم می کُــ ـنَد،
√ آبی آســ ــمآن کــ می بینَم و می دآنَم نیــ ـست
√ و خدآیــ ــی کِه نمی بینَم و مــ ــی دآنَم هَــ ــس ...✔
ممنونم برادر مجازی!
♦ حـــــــد!
♦ حریم خصوصی !
واژگان تنفر انگیز و تکراری..
هم ملال آور..
چون برای خودمه تاییدش نمیکنم!ممنونم
کار خوبی میکنی..
| متن بایگانی شد | و هیچ جا ، منتشر نخواهد شد.
حـــــــد!
♦ حریم خصوصی !
واژگان تنفر انگیز و تکراری..
هم ملال آور..
یعنی ناراحت شدی؟؟؟
نه بیشتر از شبهایی که تو صورتت را محکم در بالش فرو میبری تا صدای گریه های دخترانه ات را | که هیچکس نمیفهمد ! | کسی نشنود..
این چه حرفیه خواهش میکنم.
تمنا دارم..
سلام سهیل...
قهر نکردم ولی باید میومدی میگفتی که برگشتی
حالا خوبی؟؟؟؟سفر خوش گذشت؟؟؟؟
سلام..
حق با شماست اما، من محدودیت استفاده از اینترنت داشتم گـلم..
ممنونم از پرسشگری ـت ، من خوبم و سفر خوبی بود..
سلامت باشی ایشالله همیشه ی خدا..
به سلامتی هرچی تنها ودلتنگه، به سلامتی هرکی که تنهاست وتنهایی رو تحمل میکنه، اما محبت گدایی نمیکنه، به سلامتی هرچی وفاداره، اصلأ به سلامتی "هرکی رفیقه" "نه هرچی رفیقه!
به سلامتی شرافت همیشه زنده توو دل مـــــــا..
و اون یه "جو" مردونگی ِ باقیموندمون..
آرزویم این است که دلت خوش باشد/
نرودلحظه ای ازصورت ماهت لبخند/
نشودغصه دمی نزدیکت/
لحظه هایت همه زیبا باشند/
ازخدامیخواهم:
که تورا سالم وخوشبخت بدارد همه عمر،ونباشی دلتنگ...
اقا سهیل چوب کاری میفرمایید
♦ باعث افتخار ماست ، واژه ها را به استخدامتان در آوردن ، خیلی بی ریـا.. ♦
یه وقتایی دلت می خواد
یکی از پشت سر چشماتو بگیره و ازت بپرسه :
"اگه گفتی من کیَم ؟"
تو هم دستاشو بگیری و بگی :
"هر کی هستی بمون"
دل دل نکن ای دل
که همه عُمر از این دل تو کشیدی..
میانِ آدمـــک هایِ هـــــزار رنـــــگ...
دلباخته یک رنـــگی او شدم
افــسوس...
گذر زمان بیرنـــگش کرد
کم رنگ...
وکم رنگ تر.....
وآخـــ ـــــر
مــَــــــحـــــــــو
♦ خیلی زیبا بود عزیـــز..
او هـــــم آدم اســـــت
اگر دوســـــتت دارم هایت را نشـــــنیده گرفت
غـــــصـــــه نـــــخور
اگـــــر رفـــــت گـــــریـــــه نـــــکـــــن
یـک روز چــشــم های یک نــفـــر عاشــقــش میکند
یک روز معــــنی کــــم محــــلی را مــــیفهمد
یک روز شکــــستن را درک مــــیکند
آن روز میـــــفهـــــمـــــد کـــــه
آه هایی کـــــه کشـــــیدی از ته قلبـــــت بوده . . .
گاهــــی بعـــــــضی ها رو خیــــلی راحت میبخـــــشی !
چـــــون دوس داری، بازم تو زنــــــدگیت باشن ..
سلام شادی جون..
وقتی به پایان “من و تو” اندیشیدی
باورت نبود که پایان من و تو فقط پایان “ما” نیست
آغاز دنیایی است بی “ما”
و دنیا بدون “ما ”
پر است از هزاران “من و تو” ی تنها....
برگـَـــرد..
یادت راجاگذاشتی ...
نمی خواهم عُــمری به این امید باشم
که برای بُردنَش بر می گردی ..
فکر
یه دنیای خط خطی
با لبهای ماتیکی ـه تو
روی دیوار دل من
داره دیوونه ام میکنه !
" سهیل "
سلام به پسر شاعر پیشه خودم
چطوری سهیل جان ؟
سلام از ماست ... ما خوبیم بانو..
زیــــــر سـایـــــه ی پـُـــر عظمت شما ، منــــزل کرده ایم..
چادر سرت کن و بیا زنگ خانه ام را بزن..
من با یک جام گلاب و گلهای محمدی ، انتظارت را میکشم بانو..
" سهیل "
♦ دنیایم را رنگین کمانی کردی ؛ چــه خوب ♦
شکلات کاکائویی دوست داری ؟
سیب پوست بگیرم برایت یا ...
اصلاً بگذار کمکت کنم تا آن خوشه ی انگور را تا آخرین دانه، از دستان من بخوری..
دوستت دارم بی ریا..
" سهیل "
روزگار......
میخندی....!؟
کمی حرمت نگه دار
مگرنمیبینی سیاه پوش ارزوهایم هستم.....
♦ درد و بلای تو ، بر شکسته استخوانهای روزگار ، زیـر پــاهای انتقامجویانه ی من ♦
"سهیل "
دخـلـم با خـــرجـم نمیـــخــواند ،
کـــم آورده ام ،
صـــبری کـــه داده بـــودی تــمــام شـــد ،
ولـــی دردم همـــچـــنان باقیــــــست !!!
بدهکـــــــــار قلــــــبم شـــده ام ،
میــــــدانم شـــرمنــــــده ام نمیــــــکنـــی؛
باز هــــــم صـــبـــــــر میــــــخـــواهــــــم ...
به وجد آورده ای ذوق و شوق خفته ام را بسی ، با آن نگاه صمیمانه ی مادرانه ات...
چه لذتی داره مهمون پسر شدنو میوه پوست گرفته از دستانِ دردانه خوردن


♦ سایه ات بالای سرم ♦
دستانم را به استخدامت در خواهم آورد روزی ، که دیگر نامحرمان لبهایشان را به دندان نگیرند و سرزنشمان نکنند که گیسوان خرمایی ـت را چرا او شانه میزند با دستهای مردانه اش..
" سهیل "
ممنونم سهیل جان

خدا تو رو حفظ کنه واسه مادرت
مهرو صمیمیت واخلاق خوشتو عشقه گل پسرم
♦ سلامت باشی بـانـو ♦
خیلی خوشگل بود کامنتت....
" مطمئن باش که هیچ وقت در نگاشته های قلم فرسای ـم ، زیباتر از لمس احساس آفتابی ـت ، واژه ای را نخواهم یافت "
یکـی یـآدم بـده
ز نـ ــدِ گــ ــی کـردنُ...!
" من گام هایم را نشمرده تا اینجای زندگی ؛ انتظار معجــزه از من نداشته باش ! "
سلام
وبلاگتون خیلی خیلی قشنگه
خوشحال میشم به منم سر بزنین
سلام..
ممنونم از تعریفتون..
نظر لطف شماست که شامل حال من شده خانوم..
حتماً به وبلاگتون سر خواهم زد و ...
لغت نامه هاى دنیا را باید آتش زد !
جلوى واژه ى نبودن نوشته اند : “ عدم حضور شخصى یا چیزى ” ؛ همین !
چقدر نبودن تو را ساده فرض مى کنند ؟!
لذت بردم خانومی..
مرسی
از دست گریه هات سمانه !
گاهی باید احساس نکنی
تا احساست کنند
گاهی باید کسی باشی که نیستی
تا کسی که بودی باشی
گاهی باید چشمها را بست
تا تورا ببینند
گاهی باید خوابید
تا شاید بیدارت کنند
گاهی باید رفت،
تا بودنت احساس شود
. { [نـفـس] کشیدنم در این [مـرگِ] تدریجی، مثل [خـودکـشـی] است ، با [تـیـغِ کُـنـد] ! } .
♦ ای داد بی داد !! ♦
انار که می شوی
یادت باشد
درد دلت که باز مى شود
سالم باشی..
عشق ؛ به زخم که برسد ، سکوت می شود
زخم که عمیق شود ، بیداریِ دل ، درد دارد !
من
در این بغض های هر لحظه
در این دلتنگی های مدام
در این آشفتگی های دقایقم
دارم
سکوت
می شوم
با من از عشق چیزی بگو
پیش تر از آنکه زخم هایم عمیق شود…!
جلوی کوه داد بزنی “محبت” بر میگردد “محبت” !
تو از سنگم کمتری ؟
خِشت اول عشقمان
کـج بود
که این چنین دیوار آرزوهایمان
فرو ریخت
خشتی که تو گذاشتی
با دروغ...
• • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • •
با انفجارِ هر "ستاره"
روح "نوبل" به درد میآید؛
و لاشهاش
وحشتناک، میلرزد !
♦ ♦ ♦
وقتی جسم رنجورم
به خواب میرود؛
روحام، درد نمیکند !
♦ ♦ ♦
تنهایی،
یاریست با وفا ،
در شبهای "تنها" !
تنهایی که، مردهام را
تنها،
نمیگذارند !
♦ ♦ ♦
این روزها
چرا ستارهی سهیل؛
دل به چشمهای "سیاه" من
نمیدهد؟
و "بوی" سوختنام را
بر نمیتابد ؟!
♦ ♦ ♦
حقیقت،
درختیست، بیخزان؛
با میوههایی که
هرگز نخواهند رسید !
♦ ♦ ♦
حقیقت،
حنجرهی خونینِ من است؛
که آوازش را، در آئینهی جفا
معنی، نمیکنند !
♦ ♦ ♦
حقیقت
خلنگِ شقایق است
در شقیقهی من روئیده!
و بر گردنِ درختِ بیبرگ من
واژگون، آویخته !
♦ ♦ ♦
حقیقت
پرچمِیست،
بر چلیپا، کشیده !
که دل به سازِ
" هر بادِ ولگردی"
نمیدهد و ، نه لب ،
بر آبی ، گندیده !
♦ ♦ ♦
حقیقت
فاقِ سپیدِ زبان سرخِ من است !
که نه تلخی، را بر میتابد و
نه هیچ مزهی سبز دیگری...!
و آنکه دیروز "راست" ایستاد و
با دستِ - راست - زلفِ خدا را
شانه میزد؛
گامش برداشت، فرقش شکافت...
و مسیحایی،
رستگار شد...
| شاعــر: استــاد محمّـد تـُرکمـان "پــژواره" |
• • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • •
ادمهای ساده را دوست دارم...
همانها که بدیهای هیچ کس را باور ندارند، برای همه لبخند بر لب دارند همیشه هستند و برای همه،
اما افسوس که دیگران زمینشان میزنند، یا درس ساده نبودن را به آنها میدهند!
...
آدمهای ساده را دوست دارم، بوی ناب "آدم" میدهند ...
روزگارت برقرار ، دنیایت آفتابی ، اندیشه ات بهاری ، لحظه هایت خوش