باورم درد میکند..
تصویری که از تو در ذهنم مُجسـَّـم است ، رفته رفته رنگ میبازد..
بیدلیلْ دلم بهانهات را میگیرد
دستم را میبرمْ درون صندوقچهی احساسم
و دنبالت میگردم لابهلای شلوغی ِ خاطرات ْ
نمییابماتْ ؛ این شوریدهحال بودنهاْ دیوانهام میکند..
ناگهانْ دردی در سرْ انگشتانم تنوره میکشد
آنگونه که چشمانم،
پیکان ِ خونفشان ِ درد را غریوگونه به هر سوی پرتاب میکند..
میان انگشتانمْ و شکاف ِ صندوقچهی ِ احساس، دعوایی سـر گرفتهست !
چیزیست گرانــبها برای هر دو مان ْ انگار..
من زخمی ِ آن شیءِ بـرّانم، بیآنکه بدانم چیست ،
اما از جدالْ دست نمیکشمْ تا خون در رگهایم جاریست..
تمام ِ عزمم را جزم کردهامْ خالصانه، مادامی که دریابم زخمی ِ کیستم..
مدتی گذشت...
من در یک سوی این کارزارْ و صندوقچهی احساسْ از من هم سمجتر !
داشتم کمکم از نفس میافتادم در این جدال ِ موهوم ؛
و سرانجام صندوقچه دست کشید از این قمار ِ باختباخت !
دیگر نـایــی برایم نمانده بود..
در حالی که نقش بر زمین میشدم ،
دستم از حصار ِ زندان ِ احساس، خونآلود و زخمیْ نمایان شد..
گوشوارهی "تــو" بود لعنتی... !
گوشوارهی تو بود.. که لمس ِ مرا زخمی کرد ،
و من باز هم بیآنکه تو بدانی، برایت جنگیده بودم..
نمیدانم، خون ِ چکیده از زخم را بمکم ،
یا یادگار تو را محکمتر در دستانم بفشارم..
چرا من هنوز هم دوستت دارم !!!
من قلهی احساس تو را در کوهستان تنت فتح کردم
و درفش سرخ عشق را با طرح بوسهی لبهایت افراشتم
و این رویداد ، باورم را در کوهپایههای تنت زمینگیر کرد
و تو بیآنکه کویر تنم را در آئینی مقدس ،
با اشک چشمانت غسل دهی ،
به مقصدی نامعلوم کوچ نمودی
بیآنکه بدانی
یک عمر دوستت داشتم..
_______ سهیل _______
میان ماندن و رفتن حکایتی کردیم
که آشکارا در پرده کنایت رفت
مجال ما همه این تنگمایه بود
و دریغ ، که مایه خود همه در وجه این حکایت رفت..
وووووووووووووووویی سهیلی خیلی قشنگ بود
اورین اورین
♦ ممنونم مرضیه خانومی ♦
+
سلام...شبتون قشنگ!
فوق العاده بود عالی بود.
سپاس بیکران ، تجلّی احساس دلربایتان را..
با اینکه همینجوری نوشتی ولی خوب بود
سهیل؟؟؟؟؟؟؟
تا حالا این شعر هایی که مینویسی رو چاپ کردی؟؟؟؟؟؟؟
♦ نوچ !
نمیخرن ؛ کسی حوصله نداره فک کنم..
تو باشی میخری ؟
فک کن عکس من رو جلد کتاب باشه ؛ حالا با هر عنوانی و هر رنگی..
تو میخری ؟؟ آره خدایی ؟
نظرتو بگو
وااااا چه ربطی داره من به شعر علاقه ندارم ولی خیلی ها هستن که به شعر علاقه دارن
شعر قشنگ باشه ربطی به قیافه نداره مثلا خواننده های محبوب مگه با قیافه معروف شدن برو قیافه شون ببین چه زشتن!!!!!
♦ به من ، یعنی میگی رووش جدّی فک کنم ؟ ♦

هووم
برو!!! بعدا دربارش باهات حرف میزنم
شبت پرستاره
واسه همه چی ممنونم
بیشتر بخاطر صداقت دل کشف نشده ات ممنونم از خدا..
شب بخیر مرضیه جان..
وقتی دلم برات تنگ میشه میرم پشت ابرها زار زارگریه میکنم
پس وقتی بارون اومد بدون دلم برات تنگ شده به یاد من باش
به بـارون قســـــم، بـــــاور میکنــــــــــم..
چه خوش باوره دل ساده ی من..
این آبجی ما و دختر خاله ما هم که آخرت اوسکولن.
ببین چیا نوشتن
بابای
سهیل:
دارم مثل یه کور خوشحال نگاه میکنم به اسمت و مصرانه در تکاپوی هضم حرفی که زدی ام، اگه خدا یاری کنه !
سلام سهیل جان

شرمندم کردی با نظراتِ قشنگ ؛شیرین؛ زیبا ؛روان واز همه مهمتر دلنشینت
خداییش حال کردم اگه بهم نخندی هر کدومو دوبار خوندم به حالت دکلمه ؛آروووم و با احساس
اِ گفتم نخندخوب خوشم اومد دیگه
این پستتم فوق العاده بسی زیبا بود
داشتم فکر میکردم خوش به حالِ خانومی آیندت ؛هرروز صبحشو با یکی از این اشعار پراز احساسِ عشقولانه ای آغاز میکنه
هعــــــــــــــــــــــی روزگـــــــــار
چه تصویرسازی ِ ناناسیی کردی از آینده ام..
باحال بود دیگه ! خوش بحالم که تو از طرفدارامی
من از جهانی که جای خالی زندههایش هم
به اندازهی جای خالی مردهها عمیق است
میترسم.......
کــــــــــاش
روزهــــــــــــای دلتنگی ِ مـــــــــن
مثل ِ “دوست داشتن های” تو کوتاه می شد
کــــــــــاش…
دستانـم شـاید!
اما،دلـم نمیـرود به نوشتـن .
این کلـمات بهـم دوختـه شـده کجـا ، احساسات من کجا !
این بار نخوانـده مرا بفهـم....!!
عشق یعنی : یکی بود...........!!
.
.
یکی نابود.....!!......
گفتم : که چیست، فرق میان، شراب و آب
کاین یک، کند خنک دل و آن یک،کند کباب
گفتا:که آب:خنده ی عشق است در سرشک
لیکن شراب،نقش سرشک است درسراب
پر از تنهاییم ای کاش بودی
که داره زندگیم از دست میره
یه آهنگی گذاشتم که میدونم
اگه گوشش کنی گریت میگیره
صدام از گریه ی دیشب گرفته
چه بارونی چه احساسی چه حالی
با اشکام باز مهمونی گرفتم
همه چی هست فقط جای تو خالی
دارم دنبال عکسامون میگردم
همونا که لب دریا گرفتیم
اگه ما سهم هم دیگه نبودیم
چرا توی دل هم جا گرفتیم؟
چه معصومانه افتادی تو این عکس
چه لبخند نجیبی رو لباته
تو میخندی و من گریم گرفته
چقدر این خونه تشنه ی صداته
تو یادت رفته وقتی گریه دارم
برای اشکای من شونه باشی
تو یادت رفته باید خونه باشی
باید پیش منه دیوونه باشی
به به ..
من که عاشق ش شدم..
تکه تکه می شود خیالم
و هر تکه از آن به جهانی از تو رهسپار میشود
تا تو را بارور کند از این همه شور...................................{}.
چقدر زیبا برایم نظر میگذاری..
واژه هایت خواندنی ؟ بلکه خوردنی ست..
روزهای تعطیل سخت تر میگذرند!
چون میدانم وقت داری به من بیندیشی،
اما نمی اندیشی . . !
الان بهترین تابستان منو دیدم یاد این نظر افتادم واست بزارم
تمام مردها را
جلوی گلولهها فرستادی
فرمانده!
حالا بگو
برای پس گرفتنِ آغوشی که
تمام وطنم بود
به کجا لشگر بکشم!!!
مدتی است...
دردهایم را حس نمی کنم...
دردها تمام نشده!
دیگر اعصابم کار نمی کنند....
و این ابتدای مردن است...
دلخستگی هاتو بریز در من ◘ ای خاطره غم هاتو پـَرپـَر کن
کنار جای خالی ات
خودم را
با خیال های شیرین
شکنجه می دهم !
روزهای تنهای بیتو هدر رفتهام را
این تقویم بیتو ورق نخوردهام را
این لحظههای سـکـــــــون را
هیچگاه دوست نداشتهام..
همه ی زندگیم "درد" است ؛ درد ...
نمیدانم عظمت این کلمه را درک می کنی یا نه ؟
وقتی می گویم درد ،
تو به دردی فکر نکن که جسم انسان ممکن است
از یک بیماری شدید بکشد ...
نه ، روحم درد می کند ...
به انتهای بودنم رسیده ام ...
اما ...
اشک نمی ریزم ...
پنهان شده ام پشت لبخندی که درد می کند ...
سلام مرد جوان ... دنیا به کامه ؟
از نظرات پربارتون و لطفی که درحق منو وبلاگم داشتید نهایت سپاس رو دارم ...
باید بگم متن های شما هم بی نظیرن اقا سهیل..
دقیق و بجا انتخاب شدن و مخصوصا هماهنگیشون با عکسایی که استفاده میکنید بسیار جذب میکنه ادمو ...تقریبا تمامی پست های وبلاگتون رو خوندم و عالی بودید ...
بنده شمارو لینک کردم ...
براتون ارزوی شادی زیاد و پیروزی دارم ...
بدرود مرد جوان
♦ سلام ، سلامی شیرین تر از لذتهای آدم و حوا که هیچ واهمه ای از ورود غریبه ای به سرزمین خلوتشان نداشته اند و تا صبح، در بالین هم آغوشی های عاشقانه ی نوپای خویش، مکتب عشق را در جنین مادران و صلب پدران مان به ودیعه گذاردند ؛ سلام.. ♦
"سهیل" - از تراوشات آنی و بی ترمز من !
منت گذاردید بر حقیر و مرا زیر پنبه ی احساستان ، نرمینه وار نوشیدیت تا همه جان و عنصرم در شعف فرو رود..
مرسی.
شهر من اینجا نیست !
اینجا…
آدم که نه!
آدمک هایش , همه ناجور رنگ بی رنگی اند!
و جالب تر !
اینجا هر کسی
هفتاد رنگ بازی میکند
تا میزبان سیاهی دیگری باشد!
.
شهر من اینجا نیست!
اینجا…
همه قار قار چهلمین کلاغ را
دوست می دارند!
و آبرو چون پنیری دزدیده خواهد شد!
.
شهر من اینجا نیست!
اینجا…
سبدهاشان پر است از
تخم های تهمتی که غالبا “دو زرده” اند!
.
من به دنبال دیارم هستم,
شهر من اینجا نیست…شهر من گم شده است!
هه هه
شما اینطوری فرض کن....
چه معنى دارد زندگى؟
وقتى که هیچ اتفاقى
من و تو را
سر راه هم قرار نمى دهد!
دلم یک نفر غریبه می خواهد..
بیاید بنشیند فقط سکوت کند
من هی حرف بزنم
بزنم و بزنم
تا کمی کم شود از این همه بار...
بعد بلند شود و برود
نه نصیحتی نه...
انگار نه انگار..
می دانم...
تا پلک به هم بزنم می آیی
با انار و آینه در دستهایت!!!
به قول فروغ
"من خواب دیده ام"
سلام
آدم های مهربان را دوست دارم
همانهایی که بدی هیچکس را باور ندارن
همانهایی که برای همه کس لبخند دارند
همانهایی که بوی ناب آدم میدهند
ومن باور دارم تو ازهمانهایی
سلام بانــــــــــو.....
حضورت پــُر رهرو بــاد !!
بی " تــــــــو "
هر شب
از خواب هایـــم
صدای گریـــه می آید ... !
خدای مرا بوسیدی
و مرا به گریه انداختی
یادت نیست ؛ فراموشکار من !
باز از گریه گفتنهایت میترسانی ام ؟
تقدیم به دلخستگان عاشقی که مجبور شدند تا صبح، در آغوش دشمنانشان زجر فراغ را با فجر دستانی نطلبیده صبح کنند..
" سهیل " - تراوشی آنی
تراوشاتت فوق العاده ان جناب سهیل تراوشی
منبع الهامات لحظه ای مهم ترند تا علت العلل موضوعی..
هرچه تراویدن گرفت از شمــّه ی ذوق برانگیز شماست بانو و و سایر عزیزان..
حالا که رفته ای
دلم برای تو
بیشتر از خودم میسوزد
فکر میکنی
کسی به اندازه من
دوستت خواهد داشت...؟!
لال میشوم وقتی حمله ی احساس ـت را بی شاعبه ، با لهجه ی داغ عشق و درنگ تردید مینویسی برایم !!
"سهیل"
گاهی عکسی را می سوزانیم
گاهی عکسی ما را می سوزاند
گاهی با دیدن یک عکس ساعت ها گریه می کنیم
گاهی سالها با یک عکس زندگی می کنیم..!
چون اسیر دلی شده ایم به اشتباه
و در پی گوهری میگردیم سنگ نما
و از دست میدهیم بلورهای فتاده از دستانمان را
برای برداشتن گردویی که بزرگتر از بینش ماست !!
"سهیل"
حکایت من، حکایت کسی بود، که عاشق دریابود، اماقایق نداشت! دلباخته سفر بود، اماهمسفر نداشت! حکایت کسی بودکه زجر کشید، اماضجه نزد. زخم داشت اما ننالید! گریه کرد، امااشک نریخت! حکایت من، حکایت کسی بودکه پراز فریادبود، اماسکوت کردتاهمه ی صداهارا بشنود...
حکایت تو در داستانهای عاشقانه به جایی نمی رسد امروز
و حکایت عاشقی هیچگاه آنروی خوش سکه را به معشوق نشان نداد
و تمامش " یک جهان زجر و حسرت " را عایدش کرد..
حکایت تو اکنون برای من نیز رنج آور است!
"سهیل"
توبه من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
وتو رفتی و هنوز،
سال ها هست که در گوش من آرام،آرام
خش خش گام تو تکرارکنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا ، خانه کوچک ما سیب نداشت
انتظار نداری که من پاسخ " حمید مصدق " را برای فروغ بازگویم ؟!!
دردم تنهایی ام نیست! دردم این است که هر روز از خودم میپرسم مگر خودش انتخابم نکرد؟ وبلاگ فوق العاده ای داری؛به منم سر بزن حتما
چه قلقلک باحالی دادیم با حرف زیباتون..
ممنونم..
باشه حتماً
به سادگی رفت؛نه اینکه دوستم نداشت؛نه, فهمید خیلی دوستش دارم!
چون ساده بود ؛ تو پیچیده میدیدی اش !
تنهایی هم برای خودش عالمی دارد؛حداقل خیالت راحت است که دیگه دلت نمی شکند؛
یک راه حل آن این است که در یک نگاه عاشق شوی که اینگونه نگریستن ، در وقت نیز صرفه جویی میکند !
شوخی کردم..
پرنده ای که رفت؛بگذار برود ؛هوای سرد بهانه است؛هوای دیگری به سر دارد؛
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پا
سخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت...
جواب فروغ به شاعر همیشه عاشق حمید مصدق...
ممنونم بانو.. خاطرات نزدیکم را زنده کردی برایم
چون من این شعر را میپرستم در نهان..
چند مصرع
یک اتاق کوچک
دو انسان
همچون کودک
یک دهان خسته
مثل درهای آزادی
همیشه بسته
یک فکر بی مرز
یک قلب ساده
کمی هرز
یک حس کوتاه
یک زندگی طولانی
یک چهرهء گمنام
یک عشق نورانی
یک صورت گمگشته
آرزویی رفته
بر نگشته
چند مصرع شده نوشته
یک آسمان بارانی
و من فکر کردم تو همانی
تو همانی؟
!چه دنیای بی سازمانی
تو کجایی؟
همچنان در جستجوی عشق تا بیابم
در کنارش بنشینم تا ابد بستایم
تو کجایی که همه پاکی عشق از توست
همه ناباوریهایم با تو خواهد شد سست
تو کجایی که نگاهی به نگاهت بکنم
سیر شوم از هر نگاه دیگری دل بِکَنم
تو کحایی که همه هستی را در منِ دیوانه ببینی
آسمانی بشوی، نه چون مردانِ زمینی
تو کجایی که با هم به تکامل برسیم
نو شویم و پر گشاییم و از اینجا برویم
تو کجایی که صداقت را با تو بشناسم
با سخنهای خود افکارت را من بنوازم
تو کجایی نکند مرا ز یادت ببری
یا که در غمِ نبودم رو به صحرا بروی
تو کجایی نکند جایگذینم بکنی با دگری
خو بگیری نگذیر با عشقهای گذری
تو کجایی که سوختم در سرای نبودت
سر برس لبریز عشقم کن و سیراب وجودت
آسمان
آسمان را بنگر
چشمهای تو امروز
به رنگ همه غمهای غروب است
قلب تو یک دریا
سخنانت چه لطیف
بودنش یک رویاست
و چه دنیای غریبی داریم
من چو باد میگذرم
تو صبورانه منتظر میمانی
و او
چون دیوانه به راه می افتد...
راه پُر پیچ و خم زندگی آخر
مرا
به کجا خواهد برد؟
دوستت دارم اما
عطر گل شب بویت را حس می کنم
جای پایم را می گذارم تا گلت هم مرا ببوید
دوستت دارم اما
قلبم را زنده به گور میکنم
دلیلش؟
خب چون قطار زندگیم باید همچنان بتازد!
یک عاشق قدیمی
من همی عاشق میهن هستم
من همی منتظر دیدن روزی هستم
که رسد
تا رخ یار ببینم باری
مردم دیگر این دوره به من می گویند
تو همی عاشق دیوانهء سرمست و خرابی
آری
من همی عاشق و بی رنگ و ریا
از کنار نرم و بیهوده پرستان زمان
این صداهای محبت، کذبگویان روان
می گذرم
من همی چشمانم میدوزم
به همان روز سعادتواری
که به سویت ایم
که به سویم ایی
خیلـــــــــــــــــــــــی ممنــــــــــــــــــونم از اشعار و انتخابهای زیباتون عزیز..
هزار خرمن زار گندم تقدیم ژرفای احساس صمیمانه ات..
هوای تنهایی سرد است...
مثل همیشه بی آنکه صدایت کنم بیا....
دلم با بودن همیشه گرم است....
اللهم عجل فرج مولانا...
سلامٌ علیکم..
برای اولین قدم، خوش آمدی به سرای پینه دوزی رنگ پریده با دفتری پاره از دلنوشته هایی نامیرا در آرزو..
ای قلب تو پر شراره از عشق بگو
وی درد تو بی شماره از عشق بگو
امید رهایی ام از این دریا نیست
ای پهنه ی بی کناره از عشق بگو
تا شب پره ها باز ملامت نکنند
با این شب بی ستاره از عشق بگو
دیریست که می رویم و نا پیداییم
درمانده که چیست چاره از عشق بگو
تا یاد تو را به لحظه ها نسپارند
هر دم همه جا هماره از عشق بگو
گاهی سخن سکوت را می فهمند
لب دوخته با اشاره از عشق بگو
وقتی ز قصیده ها غزل می سازند
بنشین و به استعاره از عشق بگو
تنهای من ای با من تنها ، تنها
از عشق دوباره از عشق بگو
♦ ممنونم به وسعت سرزمین عجایب ♦
از سر کوی تو با دیده تر خواهم رفت
چهره آلوده به خوناب جگر خواهم رفت
تا نظر میکنی از پیش نظر خواهم رفت
گر نرفتم ز درت شام ، سحر خواهم رفت
نه که این بار چو هر بار دگر خواهم رفت
نیست بازآمدنم باز اگر خواهم رفت
از جفای تو من زار چو رفتم ، رفتم
لطف کن لطف که این بار چو رفتم ، رفتم
مثل همیشه زیبا بود..
ممنونم شادی جان..
نمی دانم دوستش دارم یا نه؟!
با هم قدم میزنیم.
با هم میخوابیم.
دلم که میگیرد، آغوشش را باز می کند و بر گونه هایم بوسه می زند.
اما نمی دانم دوستش دارم یا نه؟!
” تنهاییم را ”
راستش حالا که فکرش را میکنم ازش متنفرم
شب چه زیبا ست ؛آخر در شب دیگر تنها نیستم؛جمعمان جمع است؛من و تنهایی و یاد تو؛کاش میدانستم هنوز هم به من فکر میکنی؟
زیبا بود عزیز..
ممنونم
زندگی ...چقدر این واژه در نظرم مشکل است؛نوشتنش نه؛لمس کردن و تجربه اش را میگویم؛از زندگی فقط راه رفتن در زیر باران های پاییز و با خدا درد ودل کردن را دوست دارم؛خدایا کی نگاهم میکنی؟فرناز؛م
ﺭﻭﺯﯼ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ ﻛﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﺕ ﺩﺭ ﻳﻚ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﺯ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﺬﺷﺖ؛ ﻛﺎﺭﯼ ﻛﻦ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺯﺣﻤﺖ ﺗﻤﺎﺷﺎﻳﺶ ﺑﻴﺎﺭﺯﺩ. . !!!
♦ این آرزوی محال ماست..
سعی مان را خواهیم کرد..
بگذار اکثر اوقات دیگران فــــکر کنند، حــــق با آن هاست؛
به جای مـــــحق بودن، مهـــــــربان بودن را انتخـــــــــاب کن...!
مینویسم دلتنگم نگو تکراریست/ شاید دیگر نباشم تا تکرارش کنم... وب قشنگی داری ب منم سر بزن راستی با تبادل لینک موافقی?
♦ دوباره اگر آمدی، چیزی بنویس برای من، و تنها برای من
پس آنگاه مایل بودی، اگر هنـــوز... درخواستت را رد نخواهم کرد، بـانـــو الهــه..
دلم همچو آسمان، پر از ابرهای بارانی است، ای کاش دلم امشب بگرید، شاید که بغض عشق در چشمانم بشکند....
سلام
خیلی ممنونم از حضورت
پیام یا همون نظری ک گذاشتی خیلی قشنگ بود
مطالب وبتم خیلی خوبن واقعا
خوشحال میشم بازم بهم سر بزنی....
سلام..
من هم خیلی ممنونم از حضور شما..
ممنونم دوباره، و باز هم..