یک لحظه مکث

”چشم بر بندید بر من یـا مرا بیابید اگر می‌بینید“

یک لحظه مکث

”چشم بر بندید بر من یـا مرا بیابید اگر می‌بینید“

✿ باورم درد می‌کند ❀


باورم درد می‌کند..

تصویری که از تو در ذهنم مُجسـَّـم است ، رفته رفته رنگ می‌بازد..

بی‌دلیل‌‌ْ دلم بهانه‌ات را می‌گیرد

دستم را می‌برم‌‌ْ درون صندوقچه‌ی احساسم

و دنبالت می‌گردم لا‌به‌لای شلوغی ِ خاطرات ‌‌ْ

نمی‌یابم‌ات‌‌ْ ؛ این شوریده‌حال بودن‌ها‌‌ْ دیوانه‌ام می‌کند..


ناگهان‌‌ْ دردی در سر‌‌ْ انگشتانم تنوره می‌کشد

آنگونه که چشمانم،

پیکان ِ خون‌فشان ِ درد را غریوگونه به هر سوی پرتاب می‌کند..

میان انگشتانم‌‌ْ و شکاف ِ صندوقچه‌ی ِ احساس، دعوایی سـر گرفته‌ست !

چیزی‌ست گرانــبها برای هر دو مان ‌‌ْ  انگار..

من زخمی ِ آن شیءِ بـرّانم، بی‌آنکه بدانم چیست ،

اما از جدال‌‌ْ دست نمی‌کشم‌‌ْ تا خون در رگ‌هایم جاری‌ست..

تمام ِ عزمم را جزم کرده‌ام‌‌ْ خالصانه، مادامی که دریابم زخمی ِ کیستم..


مدتی گذشت...

من در یک سوی این کارزار‌‌ْ و صندوقچه‌ی احساس‌‌ْ از من هم سمج‌تر !

داشتم کم‌کم از نفس می‌افتادم در این جدال ِ موهوم ؛

و سرانجام صندوقچه دست کشید از این قمار ِ باخت‌باخت !

دیگر نـایــی برایم نمانده بود..

در حالی که نقش بر زمین می‌شدم ،

دستم از حصار ِ زندان ِ احساس، خون‌آلود و زخمی‌‌ْ نمایان شد..

گوشواره‌ی "تــو" بود لعنتی... !

گوشواره‌ی تو بود.. که لمس ِ مرا زخمی کرد ،

و من باز هم بی‌آنکه تو بدانی، برایت جنگیده بودم..

نمی‌دانم، خون ِ چکیده از زخم را بمکم ،

یا یادگار تو را محکم‌تر در دستانم بفشارم..

چرا من هنوز هم دوستت دارم !!!


من قله‌ی احساس تو را در کوهستان تنت فتح کردم

و درفش سرخ عشق را با طرح بوسه‌ی لبهایت افراشتم

و این رویداد ، باورم را در کوهپایه‌های تنت زمین‌گیر کرد

و تو بی‌آنکه کویر تنم را در آئینی مقدس ،

با اشک چشمانت غسل دهی ،

به مقصدی نامعلوم کوچ نمودی

بی‌آنکه بدانی

یک عمر دوستت داشتم..


_______ سهیل _______