یک لحظه مکث

”چشم بر بندید بر من یـا مرا بیابید اگر می‌بینید“

یک لحظه مکث

”چشم بر بندید بر من یـا مرا بیابید اگر می‌بینید“

سکوت


عنوان تابلو: " سکوت "

 
اثر سهیـل


لطفاً هر برداشتی از این تابلو دارید در چند خط ذکر کنید.


" برای دیدن تابلو در اندازه واقعی اینجا کلیک کنید "


_____ سهیل _____

آینده‌م



عنوان تابلو: " آینده‌م "


اثر سهیـل



لطفاً درک خودتون رو از این تابلو در چند خط ذکر کنید.


_____ سهیل _____

در حسرت روزهای بهاری


من گرفتار سنگینی سکوتی هستم

که گویا قبل از هر فریادی لازم است..

من تمام هستی‌ام را در نبرد با سرنوشت

در تهاجم با زمان

آتش زدم، کُشتم..

من بهار عشـــق را دیدم

ولی.. باور نکردم

یک کلام، در جُزوه‌هایم

هیچ نـنوشتم..!

من، زِ مقصدها..

پــِــی ِ مقصودهای پوچ اُفتــادم

تا تمام خوب‌ها رفت ُ..  خوبی ماند در یـــادم..

من به عشق منتظربودن، همه صبــر و قرارم رفت

بهارم رفتــ..

عشــق‌م مــُــرد..

یــارم رفتــ...


خـُرسند شدیم از اینکه امـروز

رنگی دِگــَـر است، نه رنگ دیــروز

تا شب نشده، رنگِ دِگـَر شد

گفتند: [ از این نکته، هـزار نکته بیامـوز...]


فـــــریـــــــاد زدیم که چــرخ گردون

لیــــــلا تو نداده‌ای به مجنــــــون

فریــاد برآمد آنکـــه  خامــوش..

کم داد اگـر، نگیـــرد افــزون

خـــامـــوش شدیـــــــمُ  در خمـوشــی

رفتیـــــم ســـــراغ ِ مـِــی‌فــروشـــــــی

فـــــریـــــــاد زدیم  دَوای‌مــا کــو..؟

گوینــد دواست  بـــــاده‌نـــوشـــی..

هوشیـار نشــد مگــــر که مدهــوش

این بارِگـــــران، بگیــــــرم از دوش

آرام کنــــار ِگوش ِ ما گفت..

این بـــارِگـران، تو مُفت مفــــروش..!

از خود به کجـــا شــَــوی تو پنهــان...؟

از خود به کجـــا شــَــوی گـُریــزان...؟

بیـــــــداریِ‌دل، چُنیــن مَخوابـان

سخت آمده است، مبخش آسان..!

هوشیـــــــار شدیــم از اینکــه هستیــم

رفتیــــــمُ در ِ مــِــی‌کــَــده بستیــــــم

با خود به سخن چنین نشستیـــم

مـــــا بـــاده نخورده‌ایــم ُ  مستـــیم..؟!

مسجــد سـَــر ِ راه، از آن گـُذشتیــم

بر روی ِ درش چنیــن نــوشتیـــــــم


" در مـِــی‌کــَـــده هــم خـدای بینـــی             با پــرده خـــدا اگــــر نشینــــی "

حساب کتاب


 

محدودهــــــــــــــجست و خیز

پس از ملاحظات فراوان و بررسی‌های شبانه‌روزی و بَسی مشقّت‌بار بنده و
[تنها بنده (همکارانم کجا بود بابا!)]، در زمینه‌ی کسب آمار دقیقی از نوع جنسیت بازدیدکنندگان وبلاگ شخصی‌م..
به نتایج شگرف و جالب توجهی نائل آمده، لذا جالب دانستیم، آن‌را به نمایش انظار گذارده، مخیّله‌ی خودخویشتن را از حَبس اطلاعات موجود، رها نموده، تا با ایجاد فضای‌خالی در رِخنه‌های مُنشعب سلول‌های خاکستری تَک‌و توک کَج نمودیافته در ابناء صُوَرِ متنابهِ مغز فندقی‌مان، بسترهای ظهور و بروز خلاقیت را غافلگیر و به شیوه‌ای سنّتی-‌رئال
(همون گازاَنبری ـه خودمون)، وسوسه نمایم، تا إن‌شاءالله‌تعالی، با ایجاد شکاف‌های مازاد بر ارزش‌افزوده‌ی حاصل از تخلیه‌ی انباشت داده‌های فرا تحلیلی، فرصتی ثمین مهیّا شود تا این سَبک از لغت‌پردازی ـه محاوره‌ای نیز ادامه یابد از لِســـان‌السهیل یعنی اینجانب، تا باشد دنباله‌رُویِ هنر بی‌بدیل نغزگوئی ـه فراری از فُکاهی‌نوایی...      است!
(آخرش‌و هرکی توونست سَــرِهم کنه، لامذهب این جملهِ بسته شه، بابا..!  اووف‌ف‌ف...)


بــلــــــــــه:

طبق برآوردهای اینجانب، از نتیجه‌ی بدست‌آمده از مخاطبان وبلاگم، عن‌قریب بازدیدکنندگان و این سرمایه‌های جاویدِ مورد نیاز جهت بقای وبلاگ ناقابل‌م
[بخدا قابل شمارو نداره، مال خودتون ـه  جون سهیل...   بی‌تعارف...  بفرمائید تورو خدا... ] ،
رو دخترا تشکیل میدن که این واقعه بطور عجیبی رو مُخ منه و مِن‌حیث‌المجموع چند تا چیز رو روشن میکنه:

...

شَـــک نکنیــــد که دارم فکر می‌کنم...


الف) اصن تقصیر منه که رابطه‌م توو دنیای واقعی، شُکر خدا با دُختر ِمَردُم در حدِّ ۱۰۰٪ قطع ـه.
تبصره: لذا در دنیای مجازی، به رفع این نقیصه بیشتر می‌پردازیم، تا پس‌فردایی اگر خداوند نظر لطفی به حقیر فرمودند و دستمون رو توو دست یک بانویی(همسر آینده‌م) گذاشتن، کولی‌بازی در نیاریم و همسر عزیزمان برنگردند به مامانمون خطاب نمایند: این پسرت چرا حرف‌زدن بلد نیست و رفتارش مث دخترای عصر پارینه‌سنگی ـه مادر..؟
سهیل: بلـه...    خیلی ممنون‌م.. 

ب) اقتضاء سِــن ـه دیگه آجی جون..   دست خودم نیس  که همچین شد..!
(یعنی چارتا پسر نباس بیاد نوشته‌های مارو دنبال کنه..؟؟!!)
باز مرام این دخترا رو بابا..
تقدیـــــم با عشق
تبصره: فلذا هیچ توضیح بیشتری نیست، جز اینکه خداوند زنده‌نگه‌دارد، همین خِــیل عظیم بازدیدکنندگان خانوم رو..

ج) تو رو خدا میبینی..؟  بیست‌وشش سال از عُمرمون گُذشت ولی..  دریغ از یه خواستگار!   مگه دوره‌ی آخرزمان نیس..؟!!  الآن مُدِ دخترا بیان خواستگاری کنن دیگه!
تبصره: هر خواستگاری منو نشون کُنه، هزار خیر از دنیا و هزارویک خیر از آخرت نسیب‌ش بشه الهی..!!

دوستان:
تا بدان جا رسیــد دانش من
که بدانم همی که نادانم



__________ ٮــﮩـﮱـل __________

نعوذ باالله..


_____________________________

لابه‌لای "افکار و خاطرات" زنگار بسته و تارعنکبوت گرفته‌ام که بحق، از غم فرسایش رنج‌های روزگار، راستِ کار دوره‌گردان دُرشکه‌ران (نمکی‌ها) است تا شایسته‌ی تـَن ِنحیفم، یاد صندوقچه‌ی قدیمی‌ای که سالهاست بی‌خبر از حال و روزش، در زیر‌زمین‌خانه خاک می‌خورد، افتادم که رفته رفته می‌رود که فسیل ‌شود..!
بیدرنگ، شتابان به سوی زیرزمین رهسپار شدم..
به هر زحمتی در را گشوده، همچو لحظه‌های مخوف فیلم‌های ترسناک، قدم از قدم که بر می‌داشتم، بر وسعت ترسی که از سالها قبل در من رخنه کرده بود، افزوده می‌گشت
بی‌اختیار..!
از کمی دورتر شنیده می‌شد، آواز چند ورق‌پاره که سر بر آورده بود بیرون و با برخورد ملایم نسیمی، سکوت را می‌شکست و رعبی بر دل می‌نشاند ناغافل..

ماشاالله چه ضرب‌آهنگ موزونی می‌نواخت به رایگان..!
اندر حکایت این روزهای کاملاً شبیه به هم اینجانب، همین پیشامد اتفاقی نیز تنوعی‌ست برای خودش، شُکر خدا...
جلوتر رفته دو زانو فرود آمده، روبروی این گنجینه‌ی همایونی که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را در خود به ارث برده بود و ناخودآگاه از دیدنش سرانگشت تدبیر به دندان باید
گرفت..!
عجایبی‌ست برای خودش این صندوقچه‌ی کهنه..

هوای اینجا، عجیب مه‌آلود و اندکی سرد است، و بوی تند سیرترشی می‌دهد گوشه گوشه‌اش، به همت مادر..

درست می‌دیدم یا که خواب بود، فلــــذا...
چشمم به برگه‌های کهنه‌ی بیرون زده از لای دفترچه‌ی خاطراتم افتاد که از داغ نوشته‌های هجو و اراجیف سرگردان این اسطوره‌ی شکست‌های عشقی، این برگه‌ها نیز به سُتــوه
آمده، رازداری را وام بخشیده‌اند و فریاد "وا حیرت‌آ" سر می‌دادند..!
لاجــَرَم، عنان از کف داده و به ضربتی، در صندوقچه را گشودم و دفترچه را چارچنگولی قاپیده، سریعاً در کُنج خلوتی سکنا گزیده، از ذوق‌مرگی بسیار، جانم را با افتخار، در محضر حضرت ترس دار زدم و با خودم گفتم: تا فرصت باقیست، عطش این فضولی را با خواندن دست نوشته‌های زیر خاکی‌ام فروکش نمایم، و گور بابای اضطراب و تشویش..!
این پستوی وهم‌آلود و همچو سایه مخوف، چقدر هم جای دنجی‌ست خدایی‌ش..


صفحه چندم دفترچه خاطراتم بود، درست بخاطر ندارم اما عین نوشته‌ها این بود:

با یه دخترخانومی آشنا شدم که عجیب، خاکی‌ـه مث خودم

این یکی انصافاً با بقیه فرق داره..
از اون دخترایی نیست که راحت جوش بخوره با کسی، از طرز رفتارش با خودم اینطور برداشت می‌کنم..
دلمو پاک باخته‌م بهش، بیقرارش میشم، قسم می‌خورم می‌تونم همین الآن حسش کنم کنارم..
عجیب‌تر اینجاست که هیچ‌وقت ندیدمش تا حالا..  حتی از دور...
و یا حتی عکسشو..  که همیشه آرزوم‌ـه بفرسسش برام!
خیلی خوشمزه‌س، همین‌اندازه‌م حس داشتنش..
بوی عطر Yves Rocher لیمویی میده تنش..  آخه بهش می‌آد، فقط همین بو رو بده..
هنوزم به یادش که می‌افتادم، عطر تنشو می‌تونم حس کنم، وقت و بی‌وقت..
اما...  خوب می‌دانم..
حــُرم نفس‌هایش بر من حرام است...
و بوسیدن لب‌هایش،  نعوذ بالله........
" این داستان زائیده‌ی تخیلات منحرف یک مرد تنهاست و ارزش دیگری ندارد! "

__________  سهیــل __________

موسیقی صدای خداست

دانلود موسیقی‌عربی با لینک مستقیم از سِرور وب‌سایت طربیــون



می سلیم           یاسمین نیازی          ویوین مراد



أمل ماهر            مروان خوری            ساندی



وائل جسّار


™POWERED BY OTiS Digital


برای آندسته از بازدید‌کنندگانی که با موسیقی عربی اصلاً حال نمی‌کنند و نشنیده و عجولانه آن را به تمسخر می‌گیرند

جهت دانلود، نمونه‌ای از بهترین‌ها را لینک نموده‌ام و دقیقاً بهترین نوع موسیقی عربی به گوش ما ایرانی‌هاست.

همین تک بیت شیخ أجل سعدی شیرازی بس که در وصف چنین انسانهایی، می‌فرمایند:

اُشتر به شعر عرب در حالت است و طرب

گــر ذوق نیست تـو را کــژ طبـع جانوری
__ __ __ _ _ _              _ _ _ _ __ __
__________سُهیــل__________

افطاری

_____________________________

 

دوست خوبم ؛ « نماز و روزه‌ت قبول درگاه حق »
امشب خواستم افطاری بِدم، گفتم شما رو هم دعوت کنم، دور همی یه لقمه بزنیم..
بر سر این سفره گر حالا نشستی

لب به دندان مگیر، بگو بسم‌الله...
بفرمائید...

 

 

 

دو قرص نان اگر از گندم است اگر از جُو
دو تای جامـه اگر کُهنه است اگر از نـُو
مرا ببخش خدایــا، اگر که ناشـُـکرم
شبی ز معده سنـگم، شبی ز دلتنـگم

__________________________
__________سهیل__________

در گــُذر لحظه‌ها

کاش میشد که نشه...
ــــــــــــ سهیل ـــــــــــ

سُهراب

_____________________________

تقدیم به داداش گـُلم

بخاطر پایان خدمت سربازیش

 

__________ سهیل __________

درباره مونالیزا (لبخند ژوکوند)

_____________________________



ز گهواره تا گور دانش بجوی

حتی شما دوست ِ عزیـــز


جالب دیدم اطلاعاتم رو درباره این تابلو بالا ببرم..


دو تا منبع خوب درباره این نقاشی زیبا در زیر معرفی میکنم:



سایت سیمرغ   و   دانشنامه آزاد (ویکی پدیا فارسی)

__________________________

__________ سهیل __________